www.flickr.com

کتابخونه و دردسر

چهارشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۱

امروز رفتم کتابخونه ی پژوهشگاه علوم انسانی که بعد از مدتها یه کتاب بگیرم بخونم و دوباره بیفتم تو خط درس و کار . و اتفاقا یه کتاب از کواین به تورم خورد در مورد ریشه های دلالت ( منظور دلالت اسمها بر اشیاست ) . رفتم پیش مسئول کتابخونه که کتاب رو امانت بگیرم ، دفترچه ام همرام نبود . آخه کارتی که می تونم باهاش از اونجا کتاب بگیرم ( کارت غدیر ) یه دفترچه داره واسه نوشت مشخصات کتابی که می گیری . و هر کاری کردم خانومه کتاب رو بهم نداد.
قبلا همین اتفاق تو انجمن حکمت واسم افتاده بود و خانومه برای اینکه بهم کمک کنه گفت دفعه دیگه بیار بنویسم . البته انجمن حکمت هم وابسته به پژوهشگاهه یا بوده یا می خواد بشه یا می خواد جدا شه !!!!!
بین همه ی این کتابخونه ها کتابخونه ی مرکز تحقیقات ( IPM) از همه بهتره . چون مخزن بازه و سیستم جستجوی کامپیوتری داره . ولی خوب کتاباش ریاضی و فیزیکه و کتابهای فلسفه اش کمه .
خلاصه این هم از درس خوندن ما ...


منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 6 شهریور 1381


عصر وبلاگ

سه‌شنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۱

دفترهای یادداشت روزانمون دارن تو کمد و کتابخونه خاک می خورن . دفترهای پر که دیگه حتی نگاشونم نمی کنیم و دفترهای نصفه که دیگه توشون نمی نویسیم . این تکنولوژی و ... خیلی چیزا رو از یادمون برده ، ولی نوشتن روی کاغذ یه حال دیگه ای داره ، خدا کنه یادمون نره ...


منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 5 شهریور 1381

گیر به نوشتن

یک دوست ، در نظرخواهی مطلبی که معرفی کتاب بوده یه چیزایی نوشته که برام عجیبه .
عجیبه ، چون برای من تعیین تکلیف می کنه که چی باید بنویسم ، چه کتابی رو باید معرفی کنم ، و...
دوستی که حتی اسمشو ننوشته که جواب شخصی بهش بدم . میخوام بهش بگم ممنون از اطلاعاتی که دادید ( راست و دروغش با مطالعه معلوم میشه ) ولی از اینجا به بعدش زیاده رویه
خلاصه اینکه من هر چی بخونم معرفی می کنم ، قضاوت با خودتونه ، برین بخونین و ...

خوش باشید و منصف و ....


منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 5 شهریور 1381

خبری برای ویتگنشتاین

دوشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۱

فکر می کنید اگه ویتگنشتاین این خبرو می شنید ، چی می گفت ؟!
( نقل خبر از ویشکا)

البته این عمل جراحی برای تلفظ بهتره زبانه و اصلا" ربطی به یادگیری نداره . امان از دست این تیترهای جنجالی ژورنالیستی ....


منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 4 شهریور 1381

قاضی زن

ظاهرا" تا اسم قضاوت توسط زنان می آد ، آقایون رگ غیرتشون قلنبه می شه !!
حتی اگه این قضاوت بین بازی بچه ها باشه !



منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 4 شهریور 1381

معرفی کتاب

یکشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۱

یه کتاب خوندم با حال بود:
ابله محله / کریستین بوبن / مهوش قویمی
فکر کنم تنها کتابی که مونده از این آدم بخونم رفیق اعلی باشه . و می گن اون از همش بهتره
ولی خوب این ابله محله هم خوب بود .

چند تا کتاب دیگه هم دستم دارم ولی نصفه مونده :

- تسخیر / معصومه ابتکار این ماجرای تسخیر سفارته . خیلی با حاله بخونینش
- اگر شبی از شبهای زمستان مسافری / ایتالو کالوینو این هم هنوز جذبم نکرده ، ولی یکی خیلی تعریفشو می کرد . کمدیهای کیهانی با حالتر بود .

منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 3 شهریور 1381
رفتم شمارشگرم رو ببینم ، یه جای جالب پیدا کردم : زنان ایران

جمعه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۱

دیشب عروسی بودیم . بعد از مدتها بهمون خوش گذشت . آخرش هم بوق بوق راه افتادیم دنبال ماشین عروس و چسبونده بودیم پشت ماشین . آقای عزیز گفت دفعه ی دیگه نوبت ماست ! منم گفتم ، مگه کس دیگه ای هم مونده ؟ !


راستی چهارشنبه رفتیم زندان زنان ، حتما برین ببینین ، ممکنه توقیف بشه .



منتشرشده در وبلاگ قدیمی، 1 شهریور 1381

چهارشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۱

نمی دونم چرا بعضی ها اینقدر خودشونو به خنگی می زنن . و همین طور نمی دونم چرا بعضی ها که ادعای معرفت می کنن ....

بی خیال دیگه حوصله شونو ندارم . اونقدر کار و فکر دارم که این مسائل واسم خنده داره .

نمیدونم چی چی ، نمی دونم چی چی ، حافظا !!!

روشنفکرنما

دوشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۱

تو هفته نامه ی چلچراغ یه مطلب با حال راجع به تب روشنفکری و روشنفکرنمایی نوشته .
حرفای از این قبیل که اگه می خواین مردم شما رو کاردرست و روشنفکر بدونن ، یه کتاب نیچه دستتون بگیرید و یه شعر شاملو حفظ کنید و چند تا اصطلاح قلنبه مثل مینی مالیسم وسط حرفاتون به کار ببرین ...
متاسفانه سایت این هفته نامه خوب نیست. اگه تونستم این مطلب رو اسکن می کنم و اگه نشد نکات با حالش رو می نویسم .

راستی کسی که این مطلب رو نوشته بود خودش هم روشنفکرنما بوده چون اططلاحاتی از قبیل کافی نت دانشکده به کار برده . که ما معمولا بهش می گیم سایت دانشکده !!
و یا در مورد یک دانشجو گفته عضو انجمن حکمت و فلسفه !! شاید منظورش عضو کتابخونه ی انجمن بوده . چون انجمن عضو هیات علمی داره.


منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 28 مرداد 1381

گوسفنده دير رسید

یکشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۱

چقدر این قشنگه :
«سوار در حالي كه غم در صورتش موج ميزنه پياده ميشه، دستش رو روي پيشوني پسر ميذاره وميگه:« علي اكبر!».
پسر لبخنده تلخي ميزنه وميگه: علي اكبر كدومه عباس!....اسماعيلم، گوسفنده دير رسید.....
سر پسر به گوشه اي ميغلته با چشمهاي باز....... »

کل قصه رو تو وبلاگ مرد بی لب بخونید .


منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 27 مرداد 1381

شنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۱

تنها درد بی درمان مرگ است
نا اميد نباش آينه ی من

چهارشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۱

۱. تو شماره ی جدید کاپوچینو با ابراهیم نبوی مصاحبه کردن . ازش پرسیدن اینترنت رو چطوری و توسط چه کسی کشف کردین؟ اون هم گفته مثل همه ی مردم ایران بوسیله ی حسین درخشان !!

نمی دونم چی باید گفت . فقط باید بگم که اصلا" این طوری نیست . کسایی که می دونن این جوری نیست و اصلا خودشون مثال نقض این موضوع هستن بگن .

خلاصه اینکه نباید به همین راحتی این همه اعتبار به حساب کسی واریز کنیم . تا چند وقت پيش که پدرخوانده ی وبلاگ ها بود حالا شده پدرخوانده ی اينترنت ...


2. از یکی از دوستان شنیدم با اولین حقوقش کامپیوتر دار شده ، اگه این از همون جایی که من فکر می کنم اومده باشه ، باید بگم که نزدیکترین دوستم به خاطر لج بازی یه به اصطلاح خانم رئیس ، از همین حق هم محروم مونده . اون هم در شرایطی که باید برای شروع زندگی مشترک وسایل خونه بخره .

حالا خودم هیچی که به خاطر نفوذ همون خانم اونجا رام ندادن و تازه ممکنه زیر آبم رو جای دیگه هم زده باشه !! چقدر این آدمها می تونن خبیث باشن ...


منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 24 مرداد 1381


سه‌شنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۱

اينجا نقاشی های قشنگی داره ...

دوشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۱

حوصله ام سر رفته ، این ماجرای کار پیدا کردن هم واسم شده کابوس . هر جا می رم یا هر کسی رو می بینم یا مجله و روزنامه ای رو ورق می زنم ، به خودم می گم منم می تونستم جای اینا باشم . انو حتی در مورد نزدیکان هم می گم . کسایی که تا به یه قدرتی می رسن یادشون می ره کی واسشون راه رو باز کرد . و زود بازی خودی و غیر خودی راه می اندازن ...

منتشرشده در وبلاگ قدیمی، 21 مرداد 1381

یکشنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۱

خیلی حال کردم وقتی وبلاگ نبوی رو دیدم . سردبیر : عمه اش !!

سیاست زدگی

شنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۱

وقتی تو وبلاگ ها و مهمونی ها و در جمع دوستان می بینم مردم بحثهای سیاسی می کنن ، یه جوری میشم . آخه من قدیمها دیوونه ی این چیزا بودم . هر چی جلسه و بحث و تریبون آزاد و تحصن و ... تو دانشگاه بود می رفتم . روزی چندین عدد روزنامه می خریدم . تو جریان کوی دانشگاه با دختر رئیس دانشگاه تهران ( یکی از دوستام ) رفتیم دم دانشگاه تهران تحصن . من حتی می دونم گاز اشک آور چه جوریه ، آخه اون روز از این بساط ها هم بود ...
ولی الان انگار نه انگار... حتی حاضر نیستم تو بحثهای مسخره ی مردم شرکت کنم. ولی من هنوز مواضع اصولی خودم رو دارم .تنها چیزی که فرق کرده اینه که به مصداق ها اهمیت نمی دم . مثلا یه بحثی که الان یه جور پز روشنفکری شده فحش دادن به خاتمیه ! ولی مشکل ما که مشکل شخص و دسته و گروه نیست ، مشکل ما مشکل فرهنگیه . مشکل ما اینه که دنبال یکی می گردیم بیاد نجاتمون بده . خودمون دلمون می خواد آقا بالاسر داشته باشیم . وگرنه به شخص تکیه نمی کردیم که بعد از چند سال بخوایم بندازیمش دور .تقصیر خودمون هم نیست . سلطنت و پادشاهی تو فرهنگ ما ریشه کرده...
بس کنم . اصلا یه چیز دیگه می خواستم بگم . می خواستم مشکل مملکت ما فرهنگیه و با سیاست حل نمی شه . اصلا مشکلمون همین سیاسته. همه چی تو این سرزمین سیاسیه . همه چی .این هم تقصیر خودمونه ، تقصیره قشر مثلا روشنفکرمونه . یه مثال ساده بزنم . آقای سروش یه فیلسوفه .و چیزهایی که میگه فلسفه ی دینه.که یه بحث کاملا نظری و فلسفیه و نباید از چنین بحثهایی برداشت عملی و راهبردی کنیم و در ضمن بیشترش حرفای جان هیک فیلسوف دین آمریکاییه .حالا وقتی سروش از تعدد قرائت ها از دین و پلورالیسم دینی و تاریخی بودن وحی حرف می زنه ما برمی گردیم می گیم عجب حرف سیاسی ای زد . دمش گرم و ... یه کاری کردیم که خودش هم باورش شده تـئوریسین یه دسته ی سیاسیه ... بابا جان این آقا فیلسوف ، یا شاید هم فلسفه دانه ...
پس اگه بحثهای فلسفه اسلامی رو بشنویم چی می گیم . احتمالا اون حرفا از نظرمون اعدام داره !!بدبختی اینه که خوندن فلسفه دین یا فلسفه اسلامی به نظرمون بی کلاسیه !! وگرنه این حرفا واسمون عجیب و خارق العاده نبود . فکر می کنیم اگه بریم مارکس بخونیم دیگه آخرشیم !
بسه دیگه ، با این حرفام به خیلی ها برمی خوره ... به خصوص بعضی دوستان تو همین دور و بر

ازوبلاگ قدیمی 19 مرداد1381
اینا که اسم آدمو نمی نویسن . مجبورم خودم بگم ، این دفعه تو روز نامه معرفی کتاب دلیله رو نوشتم . یه سری داستان کوتاهه که نویسندگانش زن هستن .

به دنبال کار

دوشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۱

کار آفرینان عزیز ! من دنبال کار می گردم .
این هم مشخصاتم:
۲۴ ساله ، در آستانه ی شروع زندگی مشترک و به شدت محتاج کار
لیسانس فیزیک ، صنعتی شریف
دانشجوی فوق لیسانس فلسفه علم ، صنعتی شریف

اطلاعات جانبی :
۶-۷ ساله که نقاشی می کنم . ( سه سال پیش یه استاد مامانی کار کردم ) و یه نمایشگاه گروهی داشتم
گریم سینمایی کار کردم ، به عنوان کار آموز برای یه سریال و کار در جشنواره ی دانشجویی تئاتر
تدریس خصوصی و غیر خصوصی فیزیک دبیرستان در سالهای اخیر
ترجمه ی متنها ی فیزیکی و فلسفی
کار در روزنامه ی شریف ( معرفی کتاب ، مقاله و ... )
کامپیوتر بازی هم که سرگرمیمه ( منظورم کارهای گرافیکی و غیره است )
یکی دیگه از سرگرمیهام ساختن کارتها ی تبریک دست سازه

دیگه فکر کنم اطلاعاتی نمونده باشه . هر کی کاری واسه من سراغ داره بهم خبر بده ، تا از یه ثواب بزرگ بهره مند بشه !!( به قول درویش شهر قصه : خدا یک تو دنیا ، صد در آخرت بهتون عوض بده )

منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 14مرداد1381

فلسفه و بدبختی

یکشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۱

دوستی برام نوشته که زیاد از فلسفه نمی نویسم . آره نمی دونم چه مرگمه که دیگه حتی کتاب داستان هم نمی خونم ، چه برسه به کتابهای فلسفی . کلی برنامه داشتم . همون طور که گفته بودم ، داشتم پژوهشهای فلسفی ویتگنشتاین رو می خوندم . و قرار بود قسمتهای جالبش رو بنویسم .می خواستم برم پایان نامه های مردم رو ببینم . برم دنبال استاد راهنما بگردم . و...

از وبلاگ قدیمی13مرداد1381
Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.