www.flickr.com

به جایی برنمی خورد

جمعه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۶



در کنفرانسی با یک دختر صرب دوست شدم. حرف های زیادی از کشورش زد و حرف های زیادی از کشورم زدم. نمی دانست حجاب بعد از انقلاب در ایران اجباری شده است. فکر می کرد همیشه این طور بوده و آن تصویر رسانه ای از حجاب یعنی چادر سیاه در ذهنش بود. حق داشت خب، او هم مثل من هم سن انقلاب بود. وقتی چشم باز کردم و فهمیدم در اطراف چه می گذرد، همه در خیابان حجاب داشتند. به نظر بدیهی می آمد و غیرقابل خدشه و حتی غیرقابل اعتراض، ازلی و ابدی. به جایی هم برنخورده است، طبیعی است، خیلی طبیعی. فقط نمی دانم چرا بعد آن جریان دیگر همه چیز طبیعی شده است، دیگر هیچ چیز به هیچ جا بر نمی خورد.

Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.