www.flickr.com

مگر کلارک هنوز زنده بود

چهارشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۶

پنجم دبستان که بودم عضو کتابخانه ی کانون پرورش فکری نزدیک خانه مان شده بودم. کتاب می خوردم. همان موقع بود که لک لک ها بربام، پولینا، خواهران غریب، کودک سرباز دریا، باخانمان و کلی کتاب خوب دیگر خواندم. اما در کمال بی سلیقگی اینها به چشمم نمی آمد. احساس دانشمند بودنم می گفت باید بروم سراغ کتاب های علمی - به پیروی از همان ادعای مضحک ملت وقتی ازشان می پرسند چه جور کتابی می خوانید و پاسخ همیشه کتاب های علمی است. داستان های علمی-تخیلی بهترین گزینه بود. هنوز خنده ام می گیرد وقتی یادش می افتم که علمی-تخیلی خواندن را در ده سالگی با "2001: یک ادیسه ی فضایی" شروع کردم. یک کتاب کهنه ی زرد و کاهی که با نام "راز کیهان" ترجمه شده بود و برای من در آن سن و سال؛ درست مثل همان تخته سنگ فضایی برای انسان های نخستین، پر از رمز و راز بود.

حالا خوب است بعدها کتابهای دیگری از مرحوم آرتور.سی.کلارک خواندم و حتی درباره اش مقاله ای برای مجله یا روزنامه ای نوشتم. وگرنه با خاطره ی خواندن آن کتاب کهنه در عهد بوق، امروز که خبر مرگش را خواندم بعید نبود بپرسم: مگر کلارک هنوز زنده بود؟!

10 نظرات:

سلام اولین نوروز در غربت تان مبارک

این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

سلام
سال نو مبارک
من هم عضو کانون پرورش نزدیک منزل بودم.رنگ رویاهایم انجا شکل گرفت.
یادم هست کلی کتاب بود.هر کتابی که می خوندم پنجره ایی تازه رو به جهان در برابرم گشوده می شد.
حالا وقتی به انقلاب یا خیابان کریم خان میرم.یاد اون روز ها برام تازه میشه.
یادش بخیر

سلام
از طرف خودم و جوجه هایم عید رو تبریک میگم .سال خوبی داشته باشید

salam
sal no mobarak

ممنون، سال نوی همه تون مبارک

دختر خاله من شبیه تو بود ولی من زیاد از این دست کتابها خوشم نمی آمد. به جایش خوره کتابهای روسی گروه سنی جیم بودم :) و تن تن و قصه های من و بابام و قصه های خوب برای بچه های خوب و ....

برای بهار: قصه های خوب برای بچه های خوب رو من هم می خوندم، اما خب از کتابخونه نگرفته بودم. سوم چهارم دبستان یکیش رو از همسایه مون قرض گرفتم و خوشم اومد گیر دادم همه اش رو برام بخرن. قصه های من و بابام رو هم بعدها خوندم، وقتی برادرم دبستان بود واسه اون خریدم و خودم خوندم :)

اما تن تن هیچ وقت به خونه ی ما نیومد، نمی دونم چرا. واسه همین هیج حس نوستول ای نسبت بهش ندارم...

سلام
سال نو مبارک امیدوارم سال خوبی داشته باشید

سلام. اولا سال نو مبارک. امیدوارم سال خوبی داشته باشید.
دوما تسلیت به خاطر آرتور کلارک. اولین بار کتابی که از اون خوندم کتابی بود به نام ریزش غبار ماه، که نمی دونم اسم اصلیش چی بود. هرچی بود برای من آسیموف خدا بود و کلارک پیغمبر. با اینکه جدیدا کم می نوشت. خیلی حیف شد. البته 90 سال هم کم نیست. سال 72 آسیموف رفت و امسال هم کلارک. دیگه مثل اونا پیدا نمیشه. ولی بدم نمیاد منم یه بار نوشتنو امتحان کنم. شاید چیزی از آب در بیاد؟

Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.