www.flickr.com

اسفار کاتبان

سه‌شنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۷

دو سه هفته ای کتاب خوابم، اسفار کاتبانِ ابوتراب خسروی بود. از وقتی جایزه مهرگان گرفته و معروف شده بود می خواستم بخوانمش. مدتها هم در کتابخانه مان بود که نخواندم و اینجا هم نیاوردم اش. تا اینکه از آن دوست صاحب کتابخانه پستی، خواستم کتاب را برایم پست کند.
متن اش خوب و جذاب است. به خصوص اولش که از متون ادبی و تاریخی به زمان راوی اصلی می رود می رود و بعد مدام روایت ها عوض می شوند و از متنی به متن دیگر وارد می شود. حتی گاهی آنها را با هم ترکیب می کند و جذابیت داستان را بالا می برد. لایه رویی داستان هم ماجرای آشنای عشق ممنوع دختر یهودی و پسر مسلمان است. اما نمی دانم چرا آخرش را به زور خواندم، مشکل توقع زیاد من بود یا آشفتگی فصل آخر کتاب.
***
"از قبر بیرون می آیم. رفعت ماه بر سکوی سنگی کنار حوض نشسته است و دست هایش را ستون پیشانی کرده. با بیل خاک بر عمق گور می ریزم تا پر شود، حتی بیشتر از آنکه فقط پر شود. بر خاک نمناک می ایستم تا خاک فرو کشد. دوباره خاک می ریزم تا با سطح باغچه هم سطح شود. روی قبر را پشته ماهی نمی کنم تا آذر پنهان باشد. و آب می ریزم تا هرچه که باید فروکشد و می گویم، انالله و انا الیه راجعون. همچنان که می نویسم همچنان که بر خاک او در گور می گویم، بر گور مکتوب او هم در اینجا می نویسم: انالله و انا الیه راجعون." - اسفار کاتبان/ ابوتراب خسروی/ نشر قصه

4 نظرات:

نمی‌دونم چرا ولی من هم با این انتهای کتاب‌ش مشکل داشتم. و البته دقیقا همین مشکل رو با رود راوی‌ش هم داشتم که هر چقدر قشنگ شروع شده بود، ولی اتمام‌ش اصلا نمی‌چسبید...

pas nade man ham awalesho bekhonam :)

اگه از اسفار کاتبان خوشت اومده، از رود راوی بیشتر خوشت خواهد اومد. رود راوی به نظر من ساخته پرداخته تر از اسفار کاتبانه و داستانش بسیار بسیار جذاب. ادبیاتش هم همین ادبیات زیبا و پرطمطراقه!

اگر کارهای قبلی خسروی را بخوانی احتمالا نظرت عوض می شود. اسفار برای من یک جور جمع آوری تجربه های سابق نویسنده است که تقریبا بدون هدف پیش می رود، و البته خواندنی است. ولی این بی هدفی و بی ساختاری آخر داستان یقه ابوتراب را گرفته است. سادگی و کلاسیک بودن داستان هم نتوانسته کمکی بکند. در رود راوی که همه چیز از اول بد است، تکرار و تکرار، بی سلیقه تر از کارهای قبلی.
یک بار با خودم فکر می کردم که اگر ابوتراب همان روش دیوان سومنات و هاویه آخر را ادامه می داد و نوآوری های کوچک و دوست داشتنی اش را در قالبهای مناسب پرداخت می کرد چه قدر خوب بود. ولی نکرد و اسفار بلند را نوشت و آخرش را هم آورد که مثلا لابد به چاپ برسد. حیف.
اگر اسفار را بدون کشتن دخترک، اقلیما، و با دادن سرنخ هایی از ماجرای شدرک تمام می کرد چه قدر خوب بود، نبود؟

Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.