www.flickr.com

نماز عید با همسایه‌ی بچگی‌هایم

جمعه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۹

اعظم و فاطی و آذر، دخترهای شمسی خانم، همسایه بالایی‌مان بودند. دختر که می‌گویم هر کدام عاقله‌زنی بودند برای خودشان. خانه دوطبقه بود و فقط ما و آنها از در آن خانه در خیابان زندیه رفت و آمد می‌کردیم. از هفت سالگی من تا آخر راهنمایی را در آن خانه بودیم و با شمسی خانم اینها از فامیل نزدیک‌تر شده بودیم. مذهبی بودند، از آنها که آن روزها بهشان می‌گفتند مومن. (فکر کنم در مقابل حزب‌اللهی این اصطلاح رایج شده بود.) همزیستی مسالمت‌آمیزی داشتیم. خانواده‌ها در ضمن احترام به هم، کار و زندگی و منش و عقیده خودشان را داشتند.

دبستان که بودم برای درس قرآن می‌رفتم پیش آذر که کمک‌ام کند. البته فکر کنم بهانه بود برای اینکه مامان اجازه دهد بروم بالا. این چهار تا سوره‌ی کوچک جزء آخر را هم که هنوز یادم هست، از صدقه سر آنهاست. هر سال ماه رمضان بیشتر از همیشه یاد آنها می‌افتم. یادم هست یک بار وقتی ماه رمضان وسط تابستان بود و روزها خیلی طولانی بودند، گیر دادم می‌خواهم با آنها بروم نماز عید. گفتند اگر یک روز کامل روزه بگیرم من را می‌برند. روزه گرفتم و آن سال عید در تاریکی قبل سحر با شمسی خانم و دخترهایش سوار اتوبوس شدیم و به مصلا رفتیم.

سال‌های بعد اما، دیگر نرفتم. از وقتی هم که از آن خانه اسباب‌کشی کردیم، هر سال عید دلم برای‌شان تنگ می‌شود. برای همین خاطره‌هاست که فکر می‌کنم رمضان و عید و مراسم مذهبی دیگر بیش از آنکه مذهبی باشند، فرهنگی‌اند. من آن سال‌ها رمضان را با آنها شریک می‌شدم، همان‌طور که سال‌ها بعد کریسمس را با دوستانی دیگر شریک شدم. اما این بار دیگر واقعا ناظر بودم. شاهد بودن همیشه خوب است. به فهمیدن و درک متقابل کمک می‌کند.

شرمنده شعارش زیاد شد.

1 نظرات:

«برای همین خاطره‌هاست که فکر می‌کنم رمضان و عید و مراسم مذهبی دیگر بیش از آنکه مذهبی باشند، فرهنگی‌اند.»

این «بیشتر» نسبتی است در حد کاربران گوگل ریدر به نرم افزارهای فیدخوان دیگر!

آدمهای مذهبی که اگر توی یک محدوده جغرافیای دیگه‌ای به دنیا میومدن یک دین دیگه رو به ارث می‌برند.
آدمهای مذهبی که وقتی محدوده جغرافیایشون عوض میشه خیلی زود متوجه میشن که رفتارشون رسوم فرهنگی بوده نه اعمال اعتقادی.

Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.