www.flickr.com

فاشیسم خوابیده در درون ما

سه‌شنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۸

در مدرسه ای آلمانی قرار است به دانش آموزان سال آخر در یک کارگاه یک هفته ای مدل های اجتماعی را درس دهند. این کلاس ها اختیاری است و دو موضوع برای دو کارگاه با دو معلم پیشنهاد شده است: آنارشی و اتوکراسی. فیلم "موج" داستان کلاس یا در واقع معلمی است که موضوع کارگاه شان اتوکراسی است. در جلسه اول مطابق انتظار از دانش آموزان می خواهد تعریف و مثال های این سیستم اجتماعی را بگویند. بحث به آلمان نازی می کشد. بعضی شکایت می کنند که از این عذاب وجدان تاریخی خسته شده اند و به دنبال مثال های دیگری از خودکامگی هستند. در جلسه بعد معلم از آنها می خواهد به طور هماهنگ پا به زمین بکوبند و در روز بعد همگی با پیراهن سفید به مدرسه بیایند. کم کم آنها تبدیل به یک فرقه می شوند و اسم گروه را هم موج می گذارند. برایش لوگو طراحی می کنند و در همه جای شهر علامت خود را می چسبانند. از وحدت و همرنگ بودنشان لذت می برند و حتی با تکان دادن دست شبیه موج روشی برای سلام کردن ابداع می کنند. آنها خیلی خیلی از آنچه معلم انتظار داشت فراتر می روند. خشونت های گروهی انجام می دهند و آنهایی را که در گروه شان نیستند اذیت می کنند. مخالفان را هم به شدت آزار می دهند. معلم در جلسه آخر با یک سخنرانی به سبک هیتلر و تحریک آنها به اعمال خشن گروهی نشان می دهد که چه راحت به یک گروه فاشیست تبدیل شده اند، به مثالی از آنچه دوست نداشته اند.

فیلم موج بر اساس آزمایش "موج سوم" که یک معلم تاریخ در سال 1967 در مدرسه ای در کالیفرنیا انجام داده ، ساخته شده است. رون جونز که یک معلم تاریخ بود برای درس دادن دوران آلمان نازی می خواست به شاگردانش نشان دهد که در آلمان دهه سی دقیقا چه اتفاقی افتاده است. او برقدرت گرفتن از طریق نظم، اجتماع، عمل وغرور تاکید می کرد تا آنها را برای رسیدن به اهداف آزمایش خود کنترل کند.

خود آزمایش خیلی خوب مستندسازی نشده، اما در سال 1988 یک رمان بر اساس آن نوشته شده است. یک فیلم تلویزیونی هم در سال 1981 بر اساس این آزمایش ساخته شده است. امسال هم خود رون جونز با کمک چند نفر از دانش اموزان همان کلاس یک موزیکال بر اساس آن آزمایش را به روی صحنه برده اند.

آزمون و خطای آشپزی

سه‌شنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۸

چند وقت پیش دفاع دکتری دوستم بودم. از همان دفاع های هلندی که به عروسی می ماند. این دوست فیلسوف ام ایرانی است اما از یکی دو سالگی خارج از ایران زندگی کرده است. تصمیم گرفته بود در مهمانی دفاع اش غذاهای ایرانی مورد علاقه اش را برای مهمان ها درست کند. شب قبل از دفاع رفتم که کمک اش کنم. مواد اولیه برای یک عالم غذا از ته چین گرفته تا خورش بادمجان و لوبیاپلو و شوید باقالی پلو خریده بود. با چند دوست دیگر شروع به کار کردیم. یکی از بچه ها گفت کاش غذای هلندی هم درست می کردی و همه از این جک خنده مان گرفت. راستش هلندی ها غذای قابل توجهی ندارند. اما آشپز-فیلسوف ما گفت:" اتفاقا فکرش را کرده ام. آن قابلمه پر از سیب زمینی پخته برای همین است." سیب زمینی های پخته و چارقاچ شده را در یک ظرف بزرگ ریخت و روغن زیتون، سرکه بالزامیک، شوید خشک و نمک و فلفل به آن اضافه کرد. همه خندیدیم که هلندی ها حتما کلی ذوق می کنند و می پرسند چطور غذای به این سختی درست کرده ای.

با وجود آن همه مسخره بازی، بعد از آن بارها از آن سیب زمینی ها درست کردم و طبق عادت آشپزی ام هربار آن را بسته به محتویات یخچال تغییر دادم. در یکی از این آزمون و خطاها به ترکیب خوبی رسیدم که خیلی دوست داشتم: سیب زمینی پوست کنده و پخته یا پخته و پوست کنده؛ قارچ کوچک تفت داده شده؛ نخود سبز پخته یا کنسرو نخود سبز؛ گردو؛ کشمش؛ روغن زیتون؛ سرکه یا اگر سرکه بالزامیک بود چه بهتر؛ شوید و جعفری خشک؛ فلفل؛ نمک.

جوجه اردک زشت یا قوی یخ زده

یکشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۸

نصفه شبی داشتیم به خانه برمی گشتیم. هوا آنقدرسرد بود که کانال آب کنار خانه مان یخ زده بود. قوی بیچاره ای که آنجا زندگی می کند، وسط یخ ها کز کرده و خوابیده بود. یک کلوچه در کیفم داشتم که چند تکه کردم تا برایش بریزم. اطرافش را یخ گرفته بود و نمی توانست تکان بخورد. خرده کلوچه ها را پرت کردم همان نزدیکش و خورد. امیدوارم تا صبح یخ نزند.

Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.