کتاب های ناتمام
یک - یکی از مهمترین کتاب هایی که ناتمام گذاشتم و دلیل کاملا مسخره ای هم داشت، "کوری" ساراماگو بود. حدود سال 78 بود، دوستی کتاب را قرض داده بود و گاه به گاه برای باز کردن سر صحبت می پرسید خوانده ام و خوشم آمده یا نه. من هم که در این موارد هوش عجیبی(!) دارم کلا صورت مسئله را پاک کردم و کتاب را پس دادم!
دو- هیچ وقت آخر بوف کور را نخواندم. کتابی که پدر و مادرم داشتند چیزی از نسخ خطی کم نداشت و صفحات آخرش پودر شده بود. بعدها هم حس و حال خواندنش را نداشتم.
سه- دبیرستانی که بودم مادرم و خاله ام معتاد به خواندن الکساندر دوما شده بودند. قبل از طوفان، غرش طوفان، بعد از طوفان. شروع کردم بخوانم اوایل همان جلد اول بی خیال شدم. واقعا نجات پیدا کردم.
چهار- کتاب های رفقای روس را هم نتوانستم بخوانم. داستایفسکی و تولستوی. بیشتر کتاب هایشان را هم دست گرفتم که بخوانم. نشد، اما.
پنج- "زندگی، جنگ و دیگر هیچ" فالاچی را به خاطر دل نازکی و بچه سوسولی(!) کنار گذاشتم. بعد از خواندن بقیه ی کتابهایش سراغ همان رفتم، باز هم نشد.
شش- چند سال پیش چند مترجم شروع کردند به ترجمه ی کتاب های زیاد کریستین بوبن. قبل از آن البته رفیق اعلی ترجمه شده بود. خیلی پیش از دوباره مطرح شدن اش. خیلی هایش را خواندم. اما از جایی به بعد دیگر نتوانستم کپی های تکراری این نویسنده از آثار قبلی اش را بخوانم.
هفت- "تی صفر" ایتالو کالوینو هم نیمه کاره رها شد. انتظار کمدی های کیهانی را داشتم اما آن نبود. حتی جذابیت دیگر کارهای کالوینو را هم نداشت.
پایان: فکر کنم این فهرست تمامی نداشته باشد. آخرش به این ختم می شود که پس من چه خوانده ام. شاید آن هم بازی دیگری شد. من هم کمانگیر، آق بهمن، بهار، پینوکیو، سازنو آواز نو، تا خورشید ، شوپه و تگزاسی را به این بازی دعوت می کنم.
پی نوشت: چند ماه پیش نوشتم وبلاگ نویس ها کاری ندارند و بازی اختراع می کنند تا چیز بنویسند. هنوز هم سر حرفم هستم.
شور، حتما شیرین است
سهشنبه، تیر ۱۴، ۱۴۰۱
موضوع : خودم |
این یک بازی نیست
موضوع : مهاجرت |
مادر "هم" خواهم بود
دوشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۹۷
| 4 نظر »
آیزایا برلین؛ فیلسوفی که از سخنرانی میترسید
جمعه، مهر ۰۷، ۱۳۹۶
اگر مشتری رادیو ۴ بیبیسی باشید، احتمالا برنامه "موسیقی جزیره متروک" را شنیدهاید یا اسمش به گوشتان خورده است. اگر هم مشتری نیستید یا برنامه را نشنیدهاید، حتما سراغش بروید. این برنامه بیش از هفتاد سال است از رادیو بیبیسی پخش میشود و ماجرای فرضیاش آن است که مهمان برنامه در جزیره متروکی گیر میافتد و باید برای زندگی در آن جزیره موسیقیهای مورد علاقهاش را انتخاب کند. هر هفته مهمان برنامه باید ۸ قطعه موسیقی، یک کتاب و یک کالای لوکس انتخاب کند تا با خود به جزیره متروک ببرد.
برنامه "موسیقی جزیره متروک" میزبان مشاهیر زیادی از بازیگران، نویسندهها، هنرمندان و سیاستمداران بوده است. خیلی تصادفی وقتی برای کاری دنبال سخنرانیها و کلاسهای درس آیزایا برلین میگشتم، فهمیدم که این فیلسوف بزرگ قرن بیستم هم دو سال پیش از مرگش مهمان برنامه بوده است. گفت و گو با برلین را میتوانید از اینجا بشنوید.
در جایی از مصاحبه، برلین به ترس خود از سخنرانی اشاره میکند و میگوید هیچ وقت از سخنرانی کردن لذت نبرده و همواره قبل از سخنرانی، در هنگام ارائه و بعد از آن مضطرب بوده است. مجری برنامه به درستی میگوید غیرقابلباور است که یکی از بزرگترین استادان اندیشه در تاریخ، اضطراب سخنرانی برای یک جمع بزرگ را داشته باشد. برلین اعتراف میکند که حتی لبخند مخاطبان هم برایش اضطرابآور است و برای همین موقع سخنرانی به گوشه سمت راست بالای اتاق نگاه میکند تا با هیچ کس چشم در چشم نشود. او میگوید که از قبل همه چیز را مینویسد اما چند بار متن را خلاصه میکند و آنقدر از روی آن میخواند که مجبور نباشد در هنگام سخنرانی روخوانی کند.
آیزایا برلین آنقدر خوش صحبت بوده و به قدری خوب سخنرانی میکرده که هنوز هم نمیتوانم باور کنم وقتی برای بیان اندیشههایش جلوی جمع میایستاده، تنها یک فیلسوف ترسیده و مضطرب بوده است. این موضوع برای من که همیشه از حرف زدن برای یک جمع بزرگ وحشت داشتهام، باعث دلگرمی است. همین که بدانم آیزایا برلین، از شکم مادرش سخنران به دنیا نیامده کافی است که حداقل تلاش کنم کمی با این ترس لعنتی مواجه شوم تا شاید یک روز بتوانم از آن عبور کنم.
پینوشت: اولین قسمت مصاحبههای مشهور برایان مگی با فلاسفه بزرگ قرن بیستم، گفت و گو با آیزایا برلین است که دوبله آن بیشتر از بیست سال پیش از شبکه ۴ صدا و سیما پخش شد. نسخه اصلی را اینجا و دوبله فارسی را اینجا میتوانید ببینید.
دنیای علم جای هیجان کشف است؛ نه افتخار
سهشنبه، تیر ۲۷، ۱۳۹۶
موضوع : دانشگاه, در حوالی علم, زنان, فرهنگ | 2 نظر »
موشی که شکار گربه نشد
چهارشنبه، دی ۱۵، ۱۳۹۵
یک- چند ماه پیش وقتی از مسافرت یک هفتهای برگشتیم، موش کوچکی در گوشه اتاق کار منتظرمان بود. با هزار زحمت و بگیر و ببند، نهایتا از دستمان فرار کرد. یکی دو هفته گوشههای مختلف خانه تله گذاشتیم، اما خبری ازش نشد. حتما دنبال زندگیاش رفته بود.
سه- این بار خوشحال بودیم که دو شکارچی ماهر در خانه داریم و موش شانسی برای جولان دادن ندارد. برای سرش جایزه گذاشتیم و به گربهها وعده دادیم اگر موش را بگیرند، غذای پر سور و ساتی منتظرشان است. با این حال تنها به بچه گربههای ترسوی بیتجربه اکتفا نکردیم و دوباره بساط تله را هم راه انداختیم، اما این بار به جای پنیر در محل طعمه غذای گربه گذاشتیم.
گربهای که صاحب ما شد
شنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۹۴
| 1 نظر »