جمعه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۱
دیشب عروسی بودیم . بعد از مدتها بهمون خوش گذشت . آخرش هم بوق بوق راه افتادیم دنبال ماشین عروس و چسبونده بودیم پشت ماشین . آقای عزیز گفت دفعه ی دیگه نوبت ماست ! منم گفتم ، مگه کس دیگه ای هم مونده ؟ ! ![](https://lh3.googleusercontent.com/blogger_img_proxy/AEn0k_v5BYE35RkF9XGqutZnp7RIuZ7GgTiRAxAgaM-Sgv-VCupo3dc1mZw2-CQYJ85yi2jQ5odVXy2AH_NSOqoTd9ZbV-g9FqpPAgsAwiVO-O9eyjs=s0-d)
راستی چهارشنبه رفتیم زندان زنان ، حتما برین ببینین ، ممکنه توقیف بشه .
![](https://lh3.googleusercontent.com/blogger_img_proxy/AEn0k_ujdmPGylm_QTrfPnX5ZsjKRs0rU1ZV3zNQxcmG26Z0_z278367hJ-bJ860av-hZExCVUd9F5CY4EPF0B04b-02aJeY-WGzuBsLL0keVEElGp3-Ljszat73RQ=s0-d)
راستی چهارشنبه رفتیم زندان زنان ، حتما برین ببینین ، ممکنه توقیف بشه .
منتشرشده در وبلاگ قدیمی، 1 شهریور 1381