آخرین سکانسهای گودر
پنجشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۹۰
یکی دو هفتهای بود که میگفتند گوگلریدر قرار است عوض شود. گوگل اعلام کرده بود که میخواهد ویژگیهای شبکه اجتماعی گودر را به گوگل پلاس منتقل کند و گودر بشود همان فیدخوان سادهای که چند سال پیش بود. درست شبیه همان اول که مشتریاش بودم و برای وبلاگخوانی و دور زدن فیلترینگ از آن استفاده می کردم، بدون اینکه خبری از همخوان و لایک و کامنت باشد. بچههای گودر سر و صدا راه انداختند و مثل هر موضوع دیگری به این یکی هم حال اساسی دادند. کسی جدی نگرفت و به شوخی گذشت تا دوشنبه شب رسید و خبر آمد که گودر به فنا رفته است. من هم مثل خیلیهای دیگر پنجرهی گودرم آن پشت مشتها باز بود. وقتی سر زدم تا نابودی اش را ببینم دیدم همه چیز مثل قبل سالم و دست نخورده مانده است. شانس آورده بودم و حالا اگر آن صفحه را میبستم، مثل بقیه گودر را از دست میدادم.
تصمیم گرفتم بمانم. میدانستم فایدهای ندارد، بالاخره بعد از چند ساعت یا چند روز مرورگری که به زور باز نگه داشتهام از دست میرفت. اما از آن تلاشهای مذبوحانهی لذت بخش بود. دیوانگی مقاومت یا جنگیدن با آسیابهای بادی که بعد فکر نکنم یک شبه دنیایی خراب شد و ما هم مثل بچههای سر به راه وا دادیم و سراغ یک اسباب بازی جدید رفتیم.
حالا این فلسفه بافیها به کنار آن یکی دو روزی که توانستم مرورگر را نگه دارم اوضاع غریبی بود. حسین نوروزی، که همهی گودریها میشناسنداش، مانده بود و چند تای دیگر که خیلی دوست دارم بدانم چند نفر بودند. نمیدانم آیا گوگل میداند که تا ساعتها بعد از تغییرات گودر هنوز کاربرهایی بودند که امکاناتی را که حذف شده بود استفاده میکردند؟ شبیه یک گروه زیرزمینی از بازماندگان پس از یک فاجعه بودیم. به قول نوروزی مثل سربازهایی که هنوز کسی بهشان خبر تمام شدن جنگ را نداده است. از این تمثیلها و تفسیرها در آن چند ساعت زیاد ساختیم. من بعد از دو روز صفحه را از دست دادم، اما ظاهرا نوروزی و بچههای دیگر هنوز دارند مقاومت میکنند. این کار از آن دیوانگیهای روحیهبخش است. آدم دوست دارد بگوید مقاومت کن رفیق!
3 نظرات:
پس تو هم رفتی:( من که هنوز هستم!:) فاخته.
راست می گی؟
لینک گودرت رو بذار ببینم :)
خبر بدیم بیان باهات مصاحبه کنن
آره هنوز هستم! ولی انگار تو خوشه ی - کلاستر- من همه رفتن! در نتیجه من از شبکه جدا افتادم.
----
احتمالا آدمای دیگه هم باید این طوری منفرد منفرد تو شبکه باشن.
----
شیطونه - همون حس توهم توطیه ام- می گه کلا قضیه ی پروژه تحقیقاتی بود برای فهم شکل گیری و گسست و پخش و پایداری و ... شبکه های اجتماعی! ما هم موشهای آزمایشگاهیش بودیم.
Do you have any idea? Click here and post a Comment