www.flickr.com

شعارهایی برای دیوارهای شهر؛ نه دیوار فیسبوک

یکشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۹۰

نوشتن یادم رفته و آفت اش باید فیسبوک باشد. حالا قرار نیست اینجا از فیسبوکی غر بزنم که همیشه آن گوشه کنارها باز است و ساعت ها از وقت روزانه ام را می گیرد. یا از بازی های عجیب دوستی های مجازی و لایک ها و کامنت ها بنویسم که به شکل رقت انگیزی ذهن ام را مشغول می کند. غر زیاد زده اند و زده ام از این گرفتاری بی فایده و همچنان گرفتارش هستم برای اینکه به درستی کارهایی را هم راه می اندازد که در محیط های دیگر خیلی سخت تر انجام می شدند.

بعد از آنکه فرهادی گلدن گلوب را گرفت و جشن فیسبوکی راه افتاد و چند روز بعد از اینکه عکس گلشیفته موج فیسبوکی شد، درست همان موقع که موج دستگیری های جدید شروع شده بود؛ با دوستی قدیمی در ایران چت می کردم. رک و راست به من فهماند که نشسته ایم دور هم و موضوعی را از جهان واقعی عاریت گرفته ایم و حرف می زنیم. می گفت سر سوزنی هم برای این بحث ها تره خرد نمی کند، البته طبیعتا ما آزادیم که حرف بزنیم و حرف بزنیم، اما بدبختی آن است که «فقط» حرف می زنیم.



1 نظرات:

روشن شده چراغ حیاط بدون در
آواز/ داده اند به دنیا خروس ها
از لنگ شان هوا شده در فیس بوک تر!
تا جیغ میزنند سر ما عروس ها
تاریکی است و هیچکسی هیچ چی ندید
مانده ست روی گردنشان جای بوس ها
یک روز میکِشند مرا تا ته جنون
یک روز میکُشند مرااین دیوث ها...
مهدی موسوی

و واقعا فیس بوک و فضای مجازی
عوض اینکه به ما انرژی بده
داره تبدیلمون میکنه به یه سری آدم راحت طلب اهل شعار...

Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.