ساختمان روبرو
چهارشنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۸۷
در محله ی ما بین هر دو بلوک ساختمانی یک محوطه سبز هست. طبیعتا در خانه، پنجره های مشرف به این محوطه دوست داشتنی تر هستند. میز کارم را کنار یکی از آنها برپا کرده ام و موقع نوشتن یا درس خواندن، بیرون را دید می زنم. درچهارطبقه ی روبرو هر کس ماجرایی دارد. طبقه چهارمی ها بالکن شان را توری زده اند تا گربه های خل وچل شان که عاشق باران هستند، هوس نکنند به هوای شکار یک پرنده پایین بپرند. اما گربه ی سفید و لوس طبقه دوم، مثل گربه های باشخصیت فقط پشت پنجره می نشیند.
طبقه ی همکف اما به جای گربه، دو تا بچه ی حدودا دوساله و چهارساله دارند. خانه ی آنها یک در پشتی (که می شود روبه روی ما) دارد که به فضای سبز باز می شود. هوا که خوب باشد، بچه ها با مادرشان در محوطه بازی می کنند. اما امروز دیدم مادرشان تنها آمده بیرون و دارد چیزهایی شبیه کارت لای گل ها و گیاهان می گذارد. گفتم حتما این کاری مخصوص باغبانی است. قضیه را فراموش کردم تا دو ساعت بعد که دیدم چند تا بچه ی چهار- پنج ساله در چمن ها می دوند و قاب های خالی سی دی را که زن قبلا پنهان کرده بود، پیدا می کنند. مادر برای مهمان های کوچکش به جای چیپس و پفک، از قبل تدارک بازی دیده بود. دختر کوچولوی هلندی همسایه مان، دو دوست رنگین پوست داشت. یکی شان به نظر سورینامی می آمد و آن یکی از جنوب شرقی آسیا. البته به احتمال زیاد پدرو مادرشان یا شاید پدربزرگ و مادربزرگشان از آنجا آمده اند.
2 نظرات:
دوست داشتنی بود.
+زبان خوب توصیف.
دیگه خیلی از این هلندیا تعریف میکنی، چیز بدی هم هست که این جماعت هلندی داشته باشند ما نداشته باشیم؟ یا چیز خوبی که ما داریم و اونها ندارند؟!
Do you have any idea? Click here and post a Comment