www.flickr.com

داستان هایی که ننوشتم

شنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۷

" مکتبی بود که آن را مکتب داستان سرایان آمریکایی می نامیدیم، مکتبی که روشی کاملا موفق را ارائه می داد: ازدیاد تجارب، سفر، حضور در مکان هایی که در آنها اتفاقات هیجان انگیز رخ می دهند؛ آن وقت شاید قصه گویی هم به دنبال آن می آمد. در آن دورانی که من نوشتن را شروع کردم، این نوع طرز تفکر در آغاز راه خود بود. اما پس از پایان جنگ، ما اگر می خواستیم به نوشتن ادامه دهیم، چه باید می کردیم؟ آیا باید به سراغ کشمکش های جدید که به مرور خودنمایی می کردند می رفتیم، یا در سیسیل به استقلال طلبان جولیانو می پیوستیم و یا با اعراب و انگلیسی ها در فلسطین می جنگیدیم؟ اما برای مایی که نه سیسیلی بودیم و نه اسرائیلی، این کار می توانست صرفا ماجراجویی باشد و ماجراجویی های رایگان و جهانی، در زمره واقعیاتی که من به دنبالشان بودم، نبودند. اگر خودم هم متوجه این مسئله نمی شدم، چزاره پاوزه آنجا بود تا بارها و بارها تکرار کند که تنها از چیزی که بدون در نظر گرفتن مقاصد ادبی تجربه اش کرده ای، می توانی شعر بسازی. تنها در آنجا که ریشه های واقعی داری می توانی برگ و میوه بدهی." - ایتالو کالوینو.

از مقدمه ی کتابِ کلاغ آخر از همه می رسد/ ایتالو کالوینو/ ترجمه: رضا قیصریه، اعظم رسولی، مژگان مهرگان

5 نظرات:

من همیشه فکر میکنم خلاقیت بشر محدودست و داستانهای جالب تا حد بالائی واقعی هستند

زبان حال بود آخرش.

با نظر نویسنده موافقم، اما به شرطی که «جایی که ریشه‌های واقعی داری» رو به «وطن» ترجمه نکنی.

برای شکاک: آره موافق ام . در واقع چیزی که باعث شد این پاراگراف رو بذارم اینجا این ریشه داشتن نبود. بیشتر این نکته بود که "تنها از چیزی که بدون در نظر گرفتن مقاصد ادبی تجربه اش کرده ای، می توانی شعر بسازی".

آخ چه قشنگ!

Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.