www.flickr.com

عشق همواره در مراجعه است

یکشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۷


خواننده محبوب آدم باید هم سن و سال خودش باشد. که سالهای کودکی و نوجوانی مشابهی را تجربه کرده باشند، که نوستالژی هایشان شبیه هم باشد. با چنین شرایطی است که از دهه شصت لذت می برد و چهار ساعت مسافرت می کند تا به کنسرت اش برود.

آفتابه خرج لحیم

دوشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۷

تگرگ وحشتناکی می آمد و جا دوچرخه ای ایستگاه قطار هم پر بود. دستم از سرما بی حس شده بود برای همین نگشتم جا پیدا کنم و دوچرخه را کنار یک درخت ول کردم رفتم. شب که برمی گشتیم نیما گفت الان روی دوچرخه ات قبض جریمه گذاشته اند! چند ثانیه ای طول کشید بفهمم شوخی کرده، قبلش داشتم فکر می کردم خب جریمه کنند، دستشان که به جایی بند نیست.
اما بند بود! شهرداری دوچرخه ام را برده بود. روی دوچرخه هایی هم که به درخت بسته شده بودند و امکان جابجایی شان نبود، اخطار چسبانده بودند که دوچرخه را فقط در جای مخصوص بگذارید. تازه تابلوهایی توجهم را جلب کرد که قبلا بی خیال از کنارشان رد شده بودم. آدرس پارکینگ شهرداری را داده بودند و اینکه برای پس گرفتن دوچرخه 26 یورو باید بدهید.
فکر کردم کل دوچرخه ام اینقدر نمی ارزد که بروم سراغش، اما آخر سر خورجین و قفلی که رویش جا مانده بود وسوسه ام کرد بروم ببینم چه خبر است. به رفتن اش می ارزید، جای خیلی باحالی بود. روی یک میز عکس دوچرخه ها را بر حسب تاریخ جابجایی گذاشته بودند. عکس دوچرخه ها مال همان جایی بود که آخرین بار پارک شده بودند. خلاصه عکس دوچرخه را پیدا کردم، زیرش یک شماره بود که باید به مسئول آنجا می گفتم. پرسید کلید داری، کلید را دادم و رفت دوچرخه را آورد. یک فرم داد پر کردم، کارت شناسایی دید و پول گرفت. سوار شدم و رفتم.

کتاب های مسافر

جمعه، آبان ۲۴، ۱۳۸۷

دو هفته پیش شب موزه بود. در یکی از موزه ها، موزه کیف بود فکر کنم، چشمم به کتابی با یک برچسب آشنا افتاد. کتاب عضو شبکه کتابهای درسفر بود، البته شاخه هلندی اش. روی برچسب به هلندی نوشته "من گم نشده ام، من درسفرم. داخل جلد مرا ببینید. می شود من را با خود ببرید؟" کتاب را برداشتم تا بخوانم و بعد در جایی دیگر بگذارمش.

ماجرا این است یک عده کتاب هایشان را با این برچسب ها در جاهای عمومی می گذارند تا یک نفر دیگر آن را بردارد و بخواند. بعد هم در جای دیگری برای نفر بعدی بگذارد. داخل جلد هر کتاب یک شماره پیگیری هست. کسی که کتاب را پیدا می کند می تواند به سایت کتاب های درسفر برود و با وارد کردن شماره بفهمد کتاب قبلا کجا بوده و چه کسانی آن را خوانده اند. خودش هم می تواند اسم و آدرس اش را اضافه کند تا قبلی ها و بعدی ها ببینند کتاب دست چه کسی رسیده. خلاصه بهانه خوبی برای دوست شدن هم هست. لازم هم نیست حتما کتابی را پیدا کنید تا وارد این شبکه شوید. عضو سایت شوید و کتاب های خودتان را به سفر بفرستید. برچسب های مورد نیاز را هم می شود از روی سایت برداشت.

یادم هست یک زمانی در دانشگاه(شریف) بچه ها تصمیم گرفتند شبکه ایرانی کتاب مسافر را راه بیندازند. کسی خبر دارد به کجا رسید؟ البته زیاد هم مطمئن نیستم که به دانشگاه مربوط بوده باشد. حالا که دوباره یاد ماجرا افتادم اینجا را پیدا کردم، اسمش کتاب مسافر است. البته خیلی تازه کار است و فکر نمی کنم همان پروژه باشد.

لینک مرتبط: روی جلدم بنویسید مسافر

یک کلک گودری

سه‌شنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۷

دو سه هفته پیش یک کلک گودری کشف کردم. حتما برای شما هم پیش آمده که از مطلب یا عکسی که دوستانتان به اشتراک گذاشته اند خوشتان آمده، اما با کامنتی که برای آن گذاشته شده موافق نیستید. یا اینکه آن را حرف بی ربطی می دانید که موضوع اصلی را خراب کرده است. خلاصه اینکه دوست دارید خود آن پست را بدون کامنت به اشتراک بگذارید.
راه سخت اش این است که خوراک وبلاگ مورد نظر را مشترک شوید، آن پست را به اشتراک بگذارید و بعد دوباره خوراک را از گودرتان حذف کنید. اما کلک راحت ترش آن است که گزینه Share with note را انتخاب کنید و بعد بدون گذاشتن هیچ کامنتی آن را منتشر کنید. یعنی کامنت خالی بگذارید، آن وقت از شر کامنت قبلی هم خلاص می شوید.


Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.