www.flickr.com

۳۷ روزی که به جنگ جهانی اول انجامید

دوشنبه، تیر ۰۹، ۱۳۹۳

شنبه‌ای که گذشت صدمین سالگرد ترور ولیعهد اتریش در سفرش به سارایوو بود که به جنگ جهانی اول منجر شد. از ترور آرشیدوک فردیناند تا شروع یکی از فرساینده‌ترین جنگ‌های تاریخ ۳۷ روز طول کشید. بی‌بی‌سی۲ در یک مینی سری سه قسمتی این ۳۷ روز را به تصویر کشیده است.
داستان از زبان دو کارمند ساده در سفارت خارجه بریتانیا و آلمان روایت می‌شود که پس از رسیدن خبر ترور ولیعهد اتریش همراه با مدیر بالا دست‌شان و وزیر و نخست وزیر و صدر اعظم درگیر ماجرا می‌شوند. در فاصله بیش از یک ماه تمام دولت‌های اروپایی درگیر مذاکرات دیپلماتیک با هم می‌شوند، اما هیچ‌ کدام از این دیدارها، تلفن‌ها، تلگراف‌ها و نامه‌نگاری‌ها نمی‌تواند جلوی وقوع جنگی فراگیر را بگیرد. شاید حتی بتوان گفت که همین دسته‌بندی‌ها، ائتلاف‌ها و قول و قرارهایی که بین دولت‌ها و سیاستمدارانی مثل دیوید لوید جورج، چرچیل، قیصر ویلهلم و ...  به وجود می‌آید درست مثل بازی‌های استراتژیکی چون ریسک منجر به وقوع جنگی بزرگ، خونین و پرتلفات می‌شود.
بی‌بی‌سی ویژه برنامه‌های زیادی از مستند گرفته، تا فیلم و سریال و بحث تلویزیونی و رادیویی و گزارش روز به روز وقایع تاریخی برای صدسالگی جنگ جهانی اول دارد که از چند ماه پیش شروع شده و ظاهرا در چهار سال آینده که معادل مدت زمانی است که جنگ طول کشیده ادامه خواهد داشت. در تبلیغ‌ها دیدم که بی‌بی‌سی فارسی هم سریال ۳۷ روز را دوبله کرده و قرار است پخش کند. طبیعتا همیشه زبان اصلی فیلم، سریال یا کتاب بهتر است اما اگر به نسخه اصلی سریال دسترسی نداشتید، دوبله فارسی هم غنیمت است، از دست ندهید. 

دویدن‌هایم با موراکامی

پنجشنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۹۳

نسخه انگلیسی کتاب «وقتی از دویدن حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم» موراکامی را از مرکز کتاب‌های آمریکایی در هلند خریده بودم که کتاب‌های انگلیسی‌ زبان می‌فروشد. همان موقع سعی کردم بخوانمش اما به نظرم خسته‌کننده آمد که خاطرات دویدن یک نفر دیگر را بخوانم، حتی اگر موراکامی باشد. آنقدر گوشه کتابخانه خاک خورد که با کارتن‌های دیگر کتاب به لندن رسید و باز هم خاک خورد تا اینکه نوبت دویدن خودم رسید.

اوایل که آمده بودیم لندن می‌رفتم پارک گرنیچ (همان گرینویچ خودمان) می‌دویدم، اما اولین برف که آمد معلوم شد آنقدر جدی نبودم که بخواهم این مشقت را زیر برف و سرما ادامه دهم. 

دو سه ماه پیش به خودم آمدم و دیدم نسبت به وقتی که پا به جزیره گذاشته‌ایم، نزدیک ۱۰ کیلو اضافه وزن پیدا کرده‌ام. شروع کردم به شمردن کالری‌ها و همزمان دویدن را هم شروع کردم. این بار خیلی مرتب و با برنامه و هزار جور اپلیکیشن موبایل را امتحان کردم تا بالاخره یکی را که به دردم می‌خورد پیدا کردم و حالا بعد از چند ماه می‌توانم حدود ۵ کیلومتر در نیم ساعت بدوم. 

در این چند سال موراکامی را کلا از یاد برده بودم و در یکی از دویدن‌ها بود که یادش افتادم. به محض اینکه رسیدم خانه رفتم سراغش و گذاشتمش در انبوه کتاب‌هایی که دارم می‌خوانم. این بار اصلا به نظرم خسته‌کننده نیامد و حتی با هیجان خاطرات دویدن آقای نویسنده را دنبال کردم. کسی که نوشتن و دویدن را همزمان بعد از سی‌سالگی شروع کرده، بیش از ۲۵ ماراتن دویده و یک بار هم تنهایی مسیر ماراتن را در یونان دویده که درباره‌اش برای یک مجله بنویسد. اما بزرگترین دیوانگی موراکامی شرکت در مسابقه اولتراماراتن در ژاپن بوده که دوندگان باید در یک روز ۶۲ مایل (۱۰۰ کیلومتر) بدوند.

با این حال کتاب واقعا درباره دویدن نیست. بیشتر درباره مداومت و تعهد شخصی است و تنهایی و پیر شدن و از دست دادن قوای فیزیکی. ترس همین از دست دادن بوده که از همان اول موراکامی را به دویدن واداشته و بعدها به جزئی جدایی‌ناپذیر از زندگی‌اش تبدیل شده. او در جایی از کتاب می‌نویسد که دویدن برایش رقابت نیست، خود دویدن مهم است و اینکه مسیر را بدون حتی لحظه‌ای راه رفتن - به جای دویدن- به پایان ببرد.

موراکامی زندگینامه دوندگی‌اش را با در خواست متن روی سنگ قبرش تمام می‌کند که دوست دارد بنویسند: 

هاروکی موراکامی
 ۱۹۴۹ - ****
 نویسنده (و دونده) 
که اقلا هرگز راه نرفت


Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.