www.flickr.com

دویدن‌هایم با موراکامی

پنجشنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۹۳

نسخه انگلیسی کتاب «وقتی از دویدن حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم» موراکامی را از مرکز کتاب‌های آمریکایی در هلند خریده بودم که کتاب‌های انگلیسی‌ زبان می‌فروشد. همان موقع سعی کردم بخوانمش اما به نظرم خسته‌کننده آمد که خاطرات دویدن یک نفر دیگر را بخوانم، حتی اگر موراکامی باشد. آنقدر گوشه کتابخانه خاک خورد که با کارتن‌های دیگر کتاب به لندن رسید و باز هم خاک خورد تا اینکه نوبت دویدن خودم رسید.

اوایل که آمده بودیم لندن می‌رفتم پارک گرنیچ (همان گرینویچ خودمان) می‌دویدم، اما اولین برف که آمد معلوم شد آنقدر جدی نبودم که بخواهم این مشقت را زیر برف و سرما ادامه دهم. 

دو سه ماه پیش به خودم آمدم و دیدم نسبت به وقتی که پا به جزیره گذاشته‌ایم، نزدیک ۱۰ کیلو اضافه وزن پیدا کرده‌ام. شروع کردم به شمردن کالری‌ها و همزمان دویدن را هم شروع کردم. این بار خیلی مرتب و با برنامه و هزار جور اپلیکیشن موبایل را امتحان کردم تا بالاخره یکی را که به دردم می‌خورد پیدا کردم و حالا بعد از چند ماه می‌توانم حدود ۵ کیلومتر در نیم ساعت بدوم. 

در این چند سال موراکامی را کلا از یاد برده بودم و در یکی از دویدن‌ها بود که یادش افتادم. به محض اینکه رسیدم خانه رفتم سراغش و گذاشتمش در انبوه کتاب‌هایی که دارم می‌خوانم. این بار اصلا به نظرم خسته‌کننده نیامد و حتی با هیجان خاطرات دویدن آقای نویسنده را دنبال کردم. کسی که نوشتن و دویدن را همزمان بعد از سی‌سالگی شروع کرده، بیش از ۲۵ ماراتن دویده و یک بار هم تنهایی مسیر ماراتن را در یونان دویده که درباره‌اش برای یک مجله بنویسد. اما بزرگترین دیوانگی موراکامی شرکت در مسابقه اولتراماراتن در ژاپن بوده که دوندگان باید در یک روز ۶۲ مایل (۱۰۰ کیلومتر) بدوند.

با این حال کتاب واقعا درباره دویدن نیست. بیشتر درباره مداومت و تعهد شخصی است و تنهایی و پیر شدن و از دست دادن قوای فیزیکی. ترس همین از دست دادن بوده که از همان اول موراکامی را به دویدن واداشته و بعدها به جزئی جدایی‌ناپذیر از زندگی‌اش تبدیل شده. او در جایی از کتاب می‌نویسد که دویدن برایش رقابت نیست، خود دویدن مهم است و اینکه مسیر را بدون حتی لحظه‌ای راه رفتن - به جای دویدن- به پایان ببرد.

موراکامی زندگینامه دوندگی‌اش را با در خواست متن روی سنگ قبرش تمام می‌کند که دوست دارد بنویسند: 

هاروکی موراکامی
 ۱۹۴۹ - ****
 نویسنده (و دونده) 
که اقلا هرگز راه نرفت


4 نظرات:

از دو که حرف می زنم را ، من همان موقع ها که درآمد خریدم و خواندم و کاری کرد این کتاب تا بروم و بدوم . اگر الان هم مشغول دویدن هستی یک و اگر کتاب را تازه شروع کرده ای به خواندن برایت بنویسم که در جایی از کتاب به دوی فوق مارتن می رسی که در یک ساعت بیشتر از چند کیلومتر را نمی شود دوید و اگر بدوی از مسابقه خارج می شوی . موراکامی در جایی از کتاب به این موضوع می پردازد و می گوید در دویدن ها گاهی به جایی می رسد که فقط می دود و می دود بدون آن که حواسش به دویدنش باشد و مغز در حالی که در جایی دیگر فعال است بدن می دود و می دود . این حرفش باعث شد تا بروم و بدوم و از روزی یک دقیقه و چند ثانیه ای شروع کردم و به روزی سی دقیقه تاکید می کنم ، سی دقیقه در سه ماه رساندم رکوردم را و یادم می آید یک شب آن قدر دویدم که دو خانواده که در حاشیه پارک نشسته بودند می شمردند رفتن و آمدنم را و وقتی داشتم به نیم ساعت نزدیک می شدم در دو دور پایانی برایم دست می زدند . یادش بخیر باشد.

مرسی از کامنت.
کتاب رو تموم کردم و اتفاقا یه جایی وسط همین پست هم به فوق ماراتن اشاره کردم. خیلی به نظرم خوب بود توصیفی که از دویدنش تو اون مسابقه‌ی عجیب نوشته بود.
دویدنم رو هم سه ماهی میشه که شروع کردم و دقیقا از همون دویدن/راه‌ رفتن‌های یک‌دقیقه‌ای الان به سی دقیقه رسیدم من هم :)

می دانید خانوم مریم اینا ، وبلاگ قدیمی ام را بسته اند و الا آن جا چند جایی از موراکامی نوشته ام . موراکامی همه اش با هم خوب است . همه را خوانده ام و همه را دوست دارم اما این یکی جای خودش را دارد . تجربه دویدن هایت را بنویس می خوانیم . از عرق کردن ها ، آدم ها ، زمین خوردن ها و ..... چیزهای زیادی داری برای نوشتن . بدو .
اما من باور کن به سی دقیقه رسوندم :)
ممنونم .

ممنون از کتابی که معرفی کردی. این کتاب هم رفت توو لیست تابستون امسال برای خوندن.

Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.