www.flickr.com

مشتری دائم کافه‌چی محل

دوشنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۹۳


He'll have the usual
قطار صبح را از دست دادم و باید ده دقیقه منتظر قطار بعدی می‌شدم. معمولا روی سکو منتظر می‌مانم، اما آن روز خیلی سرد بود و نشستم داخل ایستگاه که بلیط فروشی و یک دکه‌ی نقلی برای خریدن چای و قهوه و ساندویچ دارد. 

آنقدر که همیشه در عجله رسیدن به قطار بوده‌ام هیچ وقت در این چند ماهی که اینجا هستیم سالن کوچک ایستگاه را به دقت ندیده بودم. 

چند نفر صف کشیده بودند که قهوه صبح‌شان را از دکه بگیرند و یک سگ بزرگ سفید و دوست‌داشتنی هم همراه یک آقای میانسال بود. همین که من گربه دوست از سگی تعریف کنم یعنی واقعا موجود جالبی بوده است!

مرد قهوه‌اش را سفارش داد و پولش را حساب کرد، دکه دار پولش را پس داد. سگ سرک کشید دنبال پول خردها و قهوه چی گفت چیزی نیست سکه است،  صبر کن. 

سگ دوباره نشست و نگاه کرد. مرد قهوه‌اش را گرفت و قهوه‌چی به سگ گفت امروز می خواهم پنیر چدار بهت بدم. یک تکه کوچک از ورقه پنیری که دستش بود کند و روی هوا به سمت سگ پرت کرد. سگ بدون هیچ تلاش اضافه‌ای فقط سرش را بلند کرد و پنیر را بلعید. 
صاحب سگ راه افتاد که برود و سگ هم دنبالش رفت. قهوه چی به سگ گفت فردا صبح می بینمت.


Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.