www.flickr.com

ابزارگرایی

چهارشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۲

یه کتاب دارم می خونم واسه کار پایان نامه ، نوشته ی دسپانیا ( d'Espagnat) ، اسمش هم اینه :Reality and the Physicist

فصل اولش راجع به ابزارگرایی بود . این که از نظر فیزیکدانهای فعلی ، نظریه ها فقط به درد پیش بینی می خورن و محاسبه ... چیز باحالی که این آقای دسپانیا می گه اینه که ریشه ی ابزارگرایی مذهبیه و تو کلیساست . به اونجا برمی گرده که کاردینال ... (نمی دونم چی چی ! ) واسه دفاع از گالیله بهش می گه آقا بیا بگو نظریه ی من فقط یه سری قواعد برای محاسبه است و از هیچ واقعیتی حرف نمی زنه .


از وبلاگ قدیمی 28 خرداد 1382

مرد

یکشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۲

کاوه گلستان

کتابفروشی نیک

جمعه، فروردین ۱۵، ۱۳۸۲

کتابسرای نیک . انقلاب ، روبروی دانشگاه . یک سالی هست باز شده و من هیچوقت پشت ویترین معطل نمی کنم ، یه راست می رم تو . کوچیکه ولی قشنگه و چیزهای خوبی توش پیدا میشه .

فرسودگی / کریستین بوبن / پیروز سیار / نشر آگه امروز خریدمش . هیچ وقت نتونستم در مقابل کتابای این آدم مقاومت کنم . این کتاب هم مثل زندگی بیهوده با کاغذ کاهی چاپ شده . خیلی قشنگه . ولی این بار صفحه ها از بالا به هم نچسبیدن . ناشر اون دفعه ادعا کرده بود که نسخه ی فرانسه هم همینجوری چاپ شده .

جمله ی اول کتاب : هرگز به آنچه فردا روی خواهد داد نمی اندیشم .



منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 15 فروردین 1382

شب، سکوت، سینما

امروز رفتیم خانه ای روی آب .بهمن فرمان آرا. نمی دونم چی بگم . اگه کسی نسخه کاملش رو دیده تو رو خدا بگه جریان چی بود . تازه تو سینما هم که حسابی حالمون گرفته شد . یه خانواده نشسته بودن پشت ما و هی حرف می زدن اون هم بلند و فیلم رو تشریح می کردن و ...
آخرش من برگشتم گفتم میشه در گوشش صحبت کنید ؟ اون هم گفت الان که حرف نمی زنن ! ( آخه یه صحنه از فیلم بود که دیالوگ نداشت) حالا به غیر از احترام به حق دیگران و از این چیزا که تو این مملکت کیمیاست ، برخورد مردم با فیلم درست مثل تابلوی نقاشیه ! مثلا نقاشی رو باید توضیح بدی و بگی منظورت چی بوده . همه چی با ادبیات آمیخته است و تصویر ارزشی نداره . استادمون می گفت نقاشی خوراک چشمه و چشم باید باهاش راحت باشه .
راستی یکی از همکلاسی های لیسانسمون ، آیدین احمدی نژاد ، از نوازندگان موسیقی این فیلم بود . ( ویولن سل )


منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 15 فروردین 1382

جنگ و عید

جمعه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۲

همیشه دلم واسه این شهر لعنتی تنگ میشه . تهران عیدش خوبه و متاسفانه ما عیدش رو از دادیم . اصفهان بودیم و همه ی مشکلات تهران به اونجا منتقل شده بود .
و همه چی هم واسم ( مون ) تکراری شده بود . باز هم رفتیم عالی قاپو ، باز هم مسجد شاه ، باز هم باغ پرندگان و بقیه ی اوقات هم تو خونه خودمونو با اخبار جنگ سرگرم می کردیم . دقت کنید: سرگرم می کردیم !
واقعا ایرانیها باید طرفدار جنگ باشن وگرنه تو دید و بازدید عید راجع به چی حرف بزنن؟ و چه جوری خودشونو نمایش بدن و ...؟

راستی شبکه 5 اصفهان پاورچین نشون می داد و ما باز هم لهجه ی برره ایمون عود کرد !


منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 8 فروردین 1382

فحش به پزشکی

چهارشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۱

من مرده بیدم !!!
دو هفته است که مریضم . شبها تب و لرز می کنم و همه ی بدنم درد می کنه . دوبار هم دکتر رفتم . این قدر انتی بیوتیک و قرص های دیگه خوردم که حالم داره بهم می خوره . دیروز بعد از اینکه شربت سرفه رو خوردم حالم بهم خورد ....

خلاصه وضعیت اسفناکی داشتم . دیشب اولین شبی بود که بدون تب خوابیدم . و با این حال بدم خیلی دلم می خواد که ماهی و سبزه و هفت سین رو واسه عید آماده کنم . امیدوارم خوب بشم .

اولین دکتری که رفتم بهش گفتم شبها تب دارم . درجه گذاشت ، خوب روز بود و تب نداشتم . پس تب بُر بهم نداد . دکتره کاملا بر اساس اصول علم تجربی عمل کرد . طبق مشاهده اش حکم داد. ولی خوب پزشکی تمامش علم تجربی نیست ....
یه کتابی هست که مدتها تو کتابخونمونه و نخوندمش ، اینا انگیزه ای شد که بخونم :

درآمدی به فلسفه طب / هنریک ولف ، استیگ اندرپسون ، ریبن روزنبرگ / همایون مصلحی / طرح نو


منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 28 اسفند 1381

بودا، بین النهرین، تخت جمشید

یکشنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۱

تهدید میراث فرهنگی عراق


معبد الحظر


مجسمه بودا یادتونه؟ حالا نوبت بازمانده های شهر تاریخی بابله ... نوبت تمدن کهن بین النهرین و باغ های معلق ...

ولی می دونیم که همه ی اینا فقط تو خاطره ی تاریخ مونده .

فکر می کنید کی نوبت این میشه که باستان شناسان دلسوز غربی به خاطر تخت جمشید حسرت بخورن ؟ و انگار نه انگار که ما هم ( و مردم عراق و افغانستان هم) می فهمند که چه گنجینه ای در حال نابودی است . ولی جانشان و خاکشان و... شاید مهمتر از اینها باشه .

مساله ی بغرنجی ایه !!!!!


منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 25 اسفند 1381

از نگاه زنان

سه‌شنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۱

توی روزنامه ی جدید یاس نو یه ستونی هست که نویسنده اش شادی صدر ه . می شناسیدش ؟ حقوقدان و خبرنگاره . اسم ستونش اینه : از نگاه زنان . و نمی دونم چرا اینقدر منو جذب کرده . با اینکه وقتی می خونمش حالم بد میشه . ولی انگار یه مرضی دارم که از این حال بد خوشم می آد . درست مثل سریال دوران سرکشی که هر جمعه حالمو می گیره ولی باز هم منتظرم که ببینمش .

اینو ببینید : یک دروغ بزرگ؟! / شادی صدر / یاس نو


منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 20 اسفند 1381

چند پیشنهاد

دوشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۱

راجع به گلی ترقی نوشته بودم . یه کتاب ازش پیدا کردم که داستان درخت گلابی رو هم داره
اسمش اینه : جایی دیگر و مجموعه ی داستان کوتاست .

راستی نشر ماهریز یه سری کتاب از صادق هدایت چاپ کرده . اگه کتابهای صادق هدایتتون کاهیه و داره ریز ریز میشه ، بذارید تو نایلون و برین اینا رو بخرین .

دیگه اینکه سینما بهمن فیلم مسافران بیضایی رو گذاشته .


منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 19 اسفند 1381

گلی ترقی

شنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۱

اسم گلی ترقی رو تو فیلم درخت گلابی مهرجویی دیده بودم . به عنوان نویسنده فیلمنامه یا همکاری. درست یادم نیست. آقای عزیز همیشه میگه مهرجویی دزده. شاید راست بگه ولی الحق اگه هم می دزده خوب چیزایی می دزده!!
درخت گلابی خیلی به دلم نشسته بود. مخصوصا خاطرات کودکی و حالا یه کتاب از گلی ترقی پیدا کردم ( مدتها تو کتابخونه مون خاک می خورد) که همون داستانهاست . البته مهرجویی مثل همیشه توش دست برده.

خاطرات پراکنده / گلی ترقی / انتشارات نیلوفر

"دوست کوچک طرفدار آدمهای فقیر است و کف دستش نوشته "مرگ بر شاه " . اگر مادر ببیند پوست مرا خواهد کند ، یا به خانم مدیر خواهد گفت از مدرسه بیرونش کنند. "


منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 10 اسفند 1381

نگاه مضطرب

جمعه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۱

کریستین بوبن :

"باید به حیوانات به خاطر بی گناهی افسانه ای شان و به خاطر معرفت رضایتمندانه ای که در بخشیدن نرمای نگاه مضطرب خود به ما دارند - بی آنکه هرگز محکوممان کنند- ملاطفت روا داریم ."


منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 2 اسفند 1381

کار اداری

چهارشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۱

وبلاگ نمی نویسم چون وقت ندارم. می ترسم یه روز از خواب پاشم ببینم سوسک شدم . مثل داستان مسخ کافکا. مثل ک. توی داستان قصر همش از این اداره به اون اداره می رم. توی این بوروکراسی لعنتی همه ی انرژی و روحیه ی آدم از بین می ره .بعداز اون قضیه ی ندادن خوابگاه اونقدر بدهکار شدیم که هر جا وام می دن میریم سراغش . ولی خوب همشون ادمو اذیت می کنن و کلی قوانین مسخره دارن که تازه کامل هم بهت نمی گن. مدارکو که ببری تازه می گن فلان چیز هم می خواستیم. تنها جایی که اذیتمون نکرد و بدون دردسر و منت پول داد یه جایی بود که دفتر نهاد نمایندگی رهبری معرفی کرده بود. یه جایی تو بازار تهران. خودم تنهایی رفتم اونجا و اونقدر رفتارشون خوب بود که نسبت به خیلی چیزها و خیلی آدمها نظرم عوض شد. البته خیلی وقته که نظرم نسبت بهشون عوض شده.بگذریم.
ولی این روند انجام کار اداری تو این مملکت خیلی وحشتناکه. به خدا تو ممالک متمدن کارهاشونو با پست انجام میدن. دانشگاه هم که نور علی نوره .و اگه واقعا وضعت خراب باشه و به این وام ها احتیاج داشته باشی مجبوری تحمل کنی. و تازه آخرشم این پول ها نصف مشکلتو حل می کنه.


منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 30 بهمن 1381

فلسفه در دنیای امروز

چهارشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۱

قسمتی از مقاله "فلسفه معاصر " / دکتر رضا داوری اردکانی / نامه فرهنگ شماره 42 زمستان 80

"فلسفه در حکم هوایی است که علم و سیاست می توانند در آن تنفس کنند . در جایی که فلسفه هست سخن نظم و میل به هماهنگی و همزبانی هست و هر جا تفکر و فلسفه نباشد آشوب و بی نظمی و پراکندگی حاکم است . برنا مه ی توسعه می نویسند اما اجزای آن متناسب و متناسق نیست و در آن مشخص نمی شود که کارها به چه ترتیب و چرا و چگونه باید انجام شود و مهمتر و مهم کدامند . اگر به علم می پردازند نه از آن روست که به پژوهش علمی نیاز دارند بلکه چون علم مایه ی حیثیت است و از آن نمی توان صرفنظر کرد به آن رو می کنند . آموزش و مدیریت و سرمایه گذاری و روابط و مناسبات و تولید و داد و ستد هم بی سامان است و تدابیری که برای سامان دادن آنها اتخاذ می شود به جایی نمی رسد زیرا مسائل به درستی مطرح نشده است . این قبیل تدابیر بیشتر سیاسی است . در جهان توسعه نیافته مسئله ای که سیاسی نباشد به چیزی گرفته نمی شود . فقدان و ضعف فلسفه زمینه را برای دست اندازی سیاست به همه ی شئون فراهم می کند . در جای که فلسفه هست همبستگی و تعلق خاطر هست و اغراض سیاسی مردمان را به هر سو که بخواهد نمی تواند ببرد . به عبارت دیگر مردمی که صاحب مسئله و پرسش باشند اهل طلبند و اهل راه خود را می یابند و می پویند ."


منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 9 بهمن 1381

گربه سیاهه که رفت و برنگشت

یکشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۱

دلم واسه همه چی تنگ شده . واسه مامانم ، واسه اتاقم ، واسه گربه مون که رفت و برنگشت . واسه خیابونایی که با آقای عزیز متر می کردیم . واسه کتابفروشیها ، سینماها ، تئاتر ، موزه هنرهای معاصر ، واسه همه ی تفریحات اون روزها . الان نمی دونم چی شده که وقت نداریم این کارا رو بکنیم . شاید هم نمی خوایم . یا تنبلی مون می آد از خونه بریم بیرون . ولی کم کم داریم جا می افتیم و زندگیمون برنامه پیدا می کنه . امیدوارم خیلی دیر این اتفاق نیفته .

من احمق این ترم پایان نامه ثبت نام کردم بدون موضوع و استاد راهنما ، تا آخر بهمن هم باید پروپوزال بدم . آخه استاد از کجا پیدا کنم ؟


منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 6 بهمن 1381


Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.