www.flickr.com

آیزایا برلین؛ فیلسوفی که از سخنرانی می‌ترسید

جمعه، مهر ۰۷، ۱۳۹۶


اگر مشتری رادیو ۴ بی‌بی‌سی باشید، احتمالا برنامه "موسیقی جزیره متروک" را شنیده‌اید یا اسمش به گوشتان خورده است. اگر هم مشتری نیستید یا برنامه را نشنیده‌اید، حتما سراغش بروید. این برنامه بیش از هفتاد سال است از رادیو بی‌بی‌سی پخش می‌شود و ماجرای فرضی‌اش آن است که مهمان برنامه در جزیره متروکی گیر می‌افتد و باید برای زندگی در آن جزیره موسیقی‌های مورد علاقه‌اش را انتخاب کند. هر هفته مهمان برنامه باید ۸ قطعه موسیقی، یک کتاب و یک کالای لوکس انتخاب کند تا با خود به جزیره متروک ببرد.

برنامه "موسیقی جزیره متروک" میزبان مشاهیر زیادی از بازیگران، نویسنده‌ها، هنرمندان و سیاستمداران بوده است. خیلی تصادفی وقتی برای کاری دنبال سخنرانی‌ها و کلاس‌های درس آیزایا برلین می‌گشتم، فهمیدم که این فیلسوف بزرگ قرن بیستم هم دو سال پیش از مرگش مهمان برنامه بوده است. گفت و گو با برلین را می‌توانید از اینجا بشنوید.

در جایی از مصاحبه، برلین به ترس خود از سخنرانی اشاره می‌کند و می‌گوید هیچ وقت از سخنرانی کردن لذت نبرده و همواره قبل از سخنرانی، در هنگام ارائه و بعد از آن مضطرب بوده است. مجری برنامه به درستی می‌گوید غیرقابل‌باور است که یکی از بزرگترین استادان اندیشه در تاریخ، اضطراب سخنرانی برای یک جمع بزرگ را داشته باشد. برلین اعتراف می‌کند که حتی لبخند مخاطبان هم برایش اضطراب‌آور است و برای همین موقع سخنرانی به گوشه سمت راست بالای اتاق نگاه می‌کند تا با هیچ کس چشم در چشم نشود. او می‌گوید که از قبل همه چیز را می‌نویسد اما چند بار متن را خلاصه می‌کند و آنقدر از روی آن می‌خواند که مجبور نباشد در هنگام سخنرانی روخوانی کند.

آیزایا برلین آنقدر خوش صحبت بوده و به قدری خوب سخنرانی می‌کرده که هنوز هم نمی‌توانم باور کنم وقتی برای بیان اندیشه‌هایش جلوی جمع می‌ایستاده، تنها یک فیلسوف ترسیده و مضطرب بوده است. این موضوع برای من که همیشه از حرف زدن برای یک جمع بزرگ وحشت داشته‌ام، باعث دلگرمی است. همین که بدانم آیزایا برلین، از شکم مادرش سخنران به دنیا نیامده کافی است که حداقل تلاش کنم کمی با این ترس لعنتی مواجه شوم تا شاید یک روز بتوانم از آن عبور کنم.

پی‌نوشت: اولین قسمت مصاحبه‌های مشهور برایان مگی با فلاسفه بزرگ قرن بیستم، گفت و گو با آیزایا برلین است که دوبله آن بیشتر از بیست سال پیش از شبکه ۴ صدا و سیما پخش شد. نسخه اصلی را اینجا و دوبله فارسی را اینجا می‌توانید ببینید. 

دنیای علم جای هیجان کشف است؛ نه افتخار

سه‌شنبه، تیر ۲۷، ۱۳۹۶


مرگ تلخ مریم میرزاخانی به اندازه زندگی هیجان‌انگیزش این روزها موضوع صحبت جامعه ایرانی شده است. همکلاسی‌ها و هم‌دانشکده‌ای‌های قدیمش عکس‌هایش را دست به دست می‌کنند و به این بهانه خاطراتشان را مرور می‌کنند. 

در فضای عمومی‌تر هم بحث‌هایی متنوع در جریان است که از جامعه‌شناسی علم تا مطالعات جنسیت و هویت را پوشش می‌دهد، اما بیشتر آنها یک چیز را فراموش می‌کنند: اینکه مریم استثنایی بود. 


می‌توان ساعت‌ها درباره این حرف زد که اگر مریم ایران مانده بود یا به ایران برگشته بود، چه سرنوشتی می‌داشت یا اگر اصلا ایرانی نبود چطور زندگی می‌کرد. اما همه اینها فرض‌هایی است که نمی‌توان با این تک مثال استثنایی درباره آنها نظر داد. با این حال زندگی و مرگ تلخ مریم می‌تواند بهانه‌ای برای همه این بحث‌ها باشد به این شرط که از غرور بی‌معنای ملی‌گرایانه و نخبه‌گرایی فراتر رود. 


اینکه نظام آموزش عالی ایران نخبگان را فراری می‌دهد، درست است اما همه می‌دانیم که همین نظام آموزشی با نخبه‌پروری همه دانش‌آموزان و دانشجویان را فراری می‌دهد.


مریم که مقیم همیشگی کتابخانه مدرسه بود، از همان دوران تکلیفش با خودش روشن بود و می‌دانست به دنبال چیست. همان زمان که ما به دنبال معنای زندگی سرگشته از این شاخه به آن شاخه می‌پریدیم، مریم لذت دانش را کشف کرده بود و آگاهانه در این مسیر جلو می‌رفت.


در یک نظام آموزشی پویا و برابر، امثال مریم الهام‌بخش دیگر دانش‌آموزان و به خصوص دختران می‌شوند تا برای دنبال کردن مسیر دلخواه خودشان اعتماد به نفس بگیرند. اما در آموزش و فرهنگ نخبه‌گرای ما که مدرسه‌ فرزانگان و سمپاد نماد آن بود، مریم و المپیادی‌های دیگر صرفا الگوهایی بودند که دیگران باید کپی آنها می‌شدند وگرنه به درد "افتخار" مدرسه نمی‌خوردند.

چنین نظامی به جای ایجاد فرصت برابر برای دانش‌آموزان و هدایت گام به گام آنها برای یافتن استعدادهایشان، با استفاده از روش‌های ناکارای رقابتی از آنها انتظار دارد شابلون بردارند و خودشان را دقیقا عین آن الگویی کنند که از قبل برایشان تدارک دیده شده است. 


در ادامه همین نظام آموزشی است که امروز منتقدان فرهنگی هم نسخه‌هایی شبیه این می‌پیچند که وقتی مریم میرزاخانی از پس آن همه محدودیت بر آمد و توانست از سد تبعیض جامعه ایران عبور کند، پس زنان ایرانی دیگر نباید بهانه‌ای برای کسب افتخار داشته باشند. 

همه آنها استثنایی بودن مورد مریم را فراموش می‌کنند و خطرشان دقیقا در همین است که هر جایی صحبت از تبعیض سیستماتیک در نظام آموزشی ایران و مردسالار بودن جامعه دانشگاهی در سطح جهانی می‌شود، با رو کردن تک مثال مریم میرزاخانی و چند نمونه معدود مشابه، راه را بر اصلاح سیستم موجود می‌بندند و تنها روی پشتکار شخصی دانش‌آموزان تکیه می‌کنند. تصور می‌کنند بدون برنامه‌ریزی و تمرکز بر آموزش بدون تبعیض، دانش‌آموزان و به ویژه دختران وظیفه دارند که برای خانواده و مدرسه و کشور افتخارآفرینی کنند.

مسئله آن است که جامعه امروز و مدرسه آن روز ما، همگی به دنبال "افتخار" هستند. اما دنیای علم جای افتخار و غرور نیست. کسی به خاطر رسیدن کاوشگر جونو به مشتری افتخار نمی‌کند، هیجان‌زده می‌شود و برای پیشرفت‌های بعدی از آن الهام می‌گیرد و مهمتر اینکه با آموزش کارآمد راه لذت بردن از کشف حقیقت را به نسل بعد منتقل می‌کند.

موشی که شکار گربه نشد

چهارشنبه، دی ۱۵، ۱۳۹۵

ظاهرا این وبلاگ متروک را تنها حیوانات می‌توانند از سوت و کوری در بیاورند. حالا که این طور است، ماجرای موش خانه‌مان را هم اینجا بنویسم.

یک- چند ماه پیش وقتی از مسافرت یک هفته‌ای برگشتیم، موش کوچکی در گوشه اتاق کار منتظرمان بود. با هزار زحمت و بگیر و ببند، نهایتا از دستمان فرار کرد. یکی دو هفته گوشه‌های مختلف خانه تله گذاشتیم، اما خبری ازش نشد. حتما دنبال زندگی‌اش رفته بود.



دو- نزدیک دو ماه قبل بالاخره صاحب دو بچه گربه بازیگوش و بامزه شدیم. فکر کردیم اگر موشی هم در سوراخ سنبه‌های خانه باشد، حتما با بوی گربه فرار می‌کند تا با این هیولاهای کوچک مواجه نشود. اما انگار موش‌ها هم دیگر مثل قبل فکر نمی‌کنند و آنقدر شجاع - یا شاید هم گرسنه - شده‌اند که در خانه‌ای با دو گربه می‌مانند تا از غذای آنها بخورند. سوراخ شدن چند جای کیسه غذای گربه‌ها در چندین شب پشت هم نشانه محکمی از برگشتن موش بود.


سه- این بار خوشحال بودیم که دو شکارچی ماهر در خانه داریم و موش شانسی برای جولان دادن ندارد. برای سرش جایزه گذاشتیم و به گربه‌ها وعده دادیم اگر موش را بگیرند، غذای پر سور و ساتی منتظرشان است. با این حال تنها به بچه گربه‌های ترسوی بی‌تجربه اکتفا نکردیم و دوباره بساط تله را هم راه انداختیم، اما این بار به جای پنیر در محل طعمه غذای گربه گذاشتیم. 


چهار- آخرش از گربه‌ها بخاری بلند نشد و شب‌ها به جای موش گرفتن کنار ما خوابشان برد. اما تله بالاخره بعد از یک هفته کار کرد و موش که نتوانسته بود از غذای گربه بگذرد، امروز به دام افتاد. 



پنج- واقعا موش خوش شانسی بود که شکار گربه نشد. تله را بردم پارک و موش را آزاد کردم. اول نمی‌خواست از تله بیرون برود. هوا سرد بود و می‌دانست که در این زمستان غذای کلاغ‌های پارک خواهد شد. 


Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.