www.flickr.com

جای خالی یک ترانه به فارسی

چهارشنبه، تیر ۰۲، ۱۳۸۹

روزهایی که فکر می‌کردیم هیچ وقت تمام نمی‌شوند. اولین بار دوستی در دانشگاه این ترانه را برایم گذاشت. اجرای مری هاپکینز را. بعدها ازبرنامه شهزاده در زمانه فهمیدم اصل آن یک ترانه فولکلور روس است که بارها و بارها به زبان‌های مختلف اجرا شده است. از فرانسه تا اسپانیولی و ترکی و ژاپنی. داشتم فکر می‌کردم جای اجرای فارسی آن چقدر خالی است. به نظر شما چه کسی می‌توانست یا می‌تواند این ترانه نوستالژیک را بخواند؟

اگر در لست‌.اف‌ام حساب دارید، من حدود شصت اجرا از آن را اینجا جمع کرده‌ام. حالش را ببرید.


پی نوشت: دوستی کامنت گذاشته ویکی‌پدیا می‌گوید در دهه‌ی هفتاد، احمد ظاهر نسخه فارسی آن را خوانده است.

کامنت‌شناسی- یک

چهارشنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۹

چندین سال پیش وقتی مطالب وبلاگ‌ها و وب‌سایت‌ها بیشترین سهم را در فضای وب داشتند، کامنت‌ هم تعریف خودش را داشت. وبلاگ یا وب‌سایتی مطلبی منتشر می‌کرد، خواننده آن را می‌خواند و نظرش را در بخش کامنت‌ها وارد می‌کرد. اما حالا با رونق شبکه‌های اجتماعی می‌توان گفت این کامنت‌ها هستند که همه جا به چشم می‌آیند. وقتی کسی لینک مطلبی را در صفحه‌اش در فیس‌بوک یا گودر و توییتر به اشتراک می‌گذارد، در واقع پیشنهاد می‌دهد که دوستانش آن را بخوانند. در خیلی از موارد همراه آن لینک کامنتی هم هست که نظر طرف درباره مطلبی است که به اشتراک گذاشته‌است. حتی لایک‌ها و باز انتشارها هم به نوعی کامنت هستند. کامنت‌های دیگری هم در زیر هر کدام از این لینک‌ها گذاشته می‌شوند و همین‌ها سازنده شبکه‌های اجتماعی هستند.

مقدمه طولانی و به درد نخوری شد. حرف حسابم بررسی چند سوال است. چرا کامنت می‌گذاریم؟ هدفمان چیست؟ چرا به کامنت‌ها جواب می‌دهیم؟ از خواندن کامنت‌های دیگران چه حسی داریم؟ چقدر این کامنت‌ها در تغییر نظر ما موثر هستند؟ چقدر از این بحث‌ها چیز یاد می‌گیریم و چقدر عصبی می‌شویم؟ چقدر لحن نوشتار و گفتار را با هم اشتباه می‌گیریم؟


این سوال‌ها نمونه‌ای از نکته‌هایی هستند که در این سری کامنت‌شناسی درباره‌شان خواهم نوشت. زیاد به دنبال روش و فرم استدلال‌ها در کامنت‌ها یا پیدا کردن مغالطه‌ها نیستم. اگرچه ممکن است گاهی شکل استدلال و فرم هم مهم باشد، اما همان‌طور که از سوال‌ها پیداست بیشتر به دنبال روابط آدم‌ها و اندیشه‌هایشان در بین کامنت‌ها می‌گردم. گاهی مجبورم نیت‌خوانی کنم و به دنبال معنای ضمنی باشم. گاهی باید لحن‌ها را تشخیص دهم و رمزگشایی کنم. در هر حال تکیه اصلی بر معناشناسی و شاید هم نشانه‌شناسی است.


این مثال را برای روشن شدن منظورم می‌زنم و بقیه را برای یادداشت‌های بعد می‌گذارم. وقتی کسی برای شما کامنت بگذارد که "گاو، گاو است" واکنش شما چه خواهد بود؟ حرف اشتباهی نزده است. ایراد شکلی نمی‌توان بر آن گرفت. خب گاو، گاو است و اگر کسی بگوید گاو، گاو نیست، تناقض‌گویی کرده است. اما اگر به دنبال معنای ضمنی این گزاره باشیم، منظور طرف می‌تواند این باشد که مخاطب‌اش مثل گاو نفهم است و از گاو هم انتظار بیشتری نباید داشت.

یک ملت، یک تیم

جمعه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۹

یک- تیم راگبی آفریقای جنوبی با یک تیم دیگر بازی دارد. ماندلا که تازه رئیس‌جمهور شده در ورزشگاه است. حواس‌اش به تماشاچی‌هاست که دو دسته شده‌اند. سفید‌ها تیم آفریقای جنوبی را تشویق می‌کنند و سیاه‌ها برای تیم حریف هورا می‌کشند. تیم آفریقای جنوبی برای سیاه‌ها نماد آپارتاید است و آن را تیم خود نمی‌دانند. تیم، بازنده از زمین بیرون می‌آید. ماندلا از منشی‌اش می‌پرسد تا جام‌جهانی راگبی چقدر وقت داریم، این وضع باید عوض شود. فیلم Invictus با طرح این مشکل شروع می‌شود.

اطرافیان مدام او را سرزنش می‌کنند که کشور مشکلات و مسائل مهمتری از بازی راگبی دارد و بهتر است وقت و انرژی و سرمایه صرف آنها شود. اما در طول یک سال باقی مانده تا جام‌جهانی، ماندلا با شعار «یک ملت، یک تیم» تلاش می‌کند تا مردم چه سیاه و چه سفید طرفدار تیم‌ کشورشان باشند. آفریقای جنوبی قهرمان جام‌جهانی راگبی 1995 می‌شود.

دو- امروز که در افتتاحیه جام جهانی فوتبال همه نگاه‌ها به آفریقای جنوبی است، این حاشیه‌ها را به یاد می‌آورم و اینکه بازی‌های بیرون زمین گاهی هیجان‌انگیزتر از خود بازی هستند. همین ماجراهای جانبی است که نشان می‌دهد بازی/فوتبال واقعا ارزش این همه هیاهو را دارد.

افیون یا روح

سه‌شنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۹

کلر بری یر: ... موج اعتراض‌های مذهبی برای بارزه و مخالفت با شاه به انگاره‌هایی استناد می‌کند که به سیزده سده‌ی پیش باز می‌گردند و در عین حال خواسته‌هایی در زمینه‌ی عدالت اجتماعی و غیره را مطرح می‌کند که به نظر می‌رسد در راستای اندیشه یا کنشی ترقی‌خواهانه حرکت می‌کنند. نمی دانم شما در ایران موافق شدید که ماهیت این اعتراض عظیم مذهبی را تعیین و مشخص کنید یا نه؛ من که این کار را بسیار دشوار می‌بینم. خود ایرانی‌ها در این دوپهلویی غوطه‌ورند و سطوح متفاوتی از زبان، تعهد، بیان و غیره را دارند. میان کسی که می‌گوید « درود بر خمینی» و حقیقتا یک مذهبی بسیار مومن است و کسی که می‌گوید« درود بر خمینی، اما من آنقدرها مذهبی نیستم و خمینی فقط یک نماد است» و آن که می‌گوید:« من کم و بیش مذهبی‌ام، خمینی را دوست دارم اما شریعتمداری را نیز به همان اندازه دوست دارم»، شریعتمداری‌یی که شخصیتی بسیار متفاوت است، میان دختری که چادر سر می‌کند تا به روشنی نشان دهد که یکی از مخالفان رژیم (شاه) است و دختر دیگری که نیمه لاییک- نیمه مسلمان است و حجاب ندارد اما اونیز می‌گوید:« من مسلمان‌ام و درود بر خمینی» ... میان این آدم‌ها سطح‌فکرهای متفاوتی وجود دارد. و با این حال، همه در یک زمان و با شور و حرارت فریاد می‌زنند «درود بر خمینی»، و آن سطح‌های متفاوت از میان می‌رود.


پی‌یر بلانشه: ... آیا روشنفکران همواره از (آیت‌الله) خمینی پیروی خواهند کرد؟ اگر بیست‌هزار نفر کشته شوند و ارتش واکنش نشان دهد، اگر جنگ داخلی روی دهد یا یک جمهوری اسلامی خودکامه بر سر کار آید، آن گاه این خطر وجود دارد که شاهد واگشت‌هایی غریب باشیم. برای مثال خواهند گفت که (آیت‌الله) خمینی جبهه ملی را وادار کرد که بر خلاف میل‌اش واکنش نشان دهد. یا بگویند (آیت‌الله) خمینی نخواست به خواسته‌ی قشرهای میانی و روشنفکران برای سازش توجه کند. همه جور حرف‌هایی که هم درست‌اند هم نادرست.


میشل فوکو: ... جدا از مسائل مربوط به جانشینی بی‌درنگ شاه، مسئله‌ی دیگری نیز دست‌کم به همان اندازه توجه مرا جلب کرده است: آیا این جنبش یک‌پارچه و واحد که به مدت یک سال مردم را در برابر مسلسل‌ها برانگیخته است، قدرت آن را خواهد داشت که مرزهای خاص خود فراتر رود و پا را فراتر از آن چیزهایی بگذارد که مدتی بر آن‌ها متکی بوه است؟ آیا این محدوده‌ها و این تکیه‌گاه‌ها به محض انجام خیزش، محو خواهند شد یا برعکس، ریشه خواهند دواند و تقویت خواهند شد؟


از «ایران: روح یک جهان بی‌روح»، گفتگویی میان میشل فوکو، کلر بری یر و پی‌یر بلانشه که خبرنگار روزنامه لیبراسیون در ایران بودند و در سال 1979 کتابی به نام «ایران: انقلاب برای خدا» منتشر کردند.


پی‌نوشت در مورد تیتر: در جایی از این گفتگو فوکو می‌گوید «همیشه از مارکس و افیون مردم نقل قول می‌آورند. اما جمله‌ای که درست پیش از آن جمله وجود دارد و هرگز نقل نمی‌شود، می گوید مذهب روح یک جهان بی‌روح است».

به سلامتی صاحب کتاب مستطاب

یکشنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۹

برای تعطیلات نوروز قرار بود مامان و بابای نیما پیش ما بیایند. پرسیدند عیدی و سوغاتی چی دوست دارید. می دانستیم اگر مثل همیشه بگوییم چیز خاصی نمی خواهیم، آجیل و گز و خوراکی به انبار فعلی خوراکی هایمان اضافه خواهد شد. یادم افتاد که سالهاست دوست دارم کتاب مستطاب آشپزی را داشته باشم. در کتاب فروشی ها و خانه دوستان بارها کتاب را دیده بودم. مشتری ترجمه های نجف دریابندری هم بودیم. گفتیم کتاب مستطاب را بیاورند.

حالا این کتاب جایش کنار بقیه کتابها در کتابخانه نیست. دم دست روی میز گذاشته ایم و گاه گداری حتی بدون اینکه بخواهیم آشپزی کنیم می خوانیم اش. معمولا هم جاهای جالب را بلندبلند برای هم می خوانیم. به قول خود نجف با خواندن این کتاب آشپز نخواهید شد. اما از تاریخ خوردنی ها، فرهنگ، غذاها و واژه ها سر در می آورید. کتاب مستطاب امضای نجف دریابندری را دارد، با نثر روان و خاص خودش و انتخاب واژه هایش که گاهی حواس آدم را از اصل ماجرا پرت می کند.

نمی دانم اگر الان تهران بودم همت اش را داشتم که سری به بیمارستانی که نجف در آن بستری است بزنم و یکی از کتاب هایش را بدهم برایم امضا کند یا نه. شما اگر همت اش را دارید بروید و سلام بقیه را هم به او برسانید.



Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.