www.flickr.com

کتاب فروشی آنلاین

دوشنبه، تیر ۲۰، ۱۴۰۱

با اینکه تا حالا حدود 60 نفر به این پست بهمن جواب داده اند، فکر کردم لینک بدهم شاید بازخورد بیشتری بگیرد. ماجرا معرفی کتاب و فروش آنلاین است، با سلیقه کسانی مثل بهمن :" فرض کنید وب‌سایتی باشد که من و چند نفر دیگر در آن کتاب معرفی کنیم. مثلاًهر کدام‌مان هفته‌ای یک بار، که بشود تقریباً روزی یک کتاب. کتاب‌ها هم همه فارسی باشند ... " خلاصه یک سری به آق بهمن بزنید و بگویید آیا مشتری چنین وب سایتی خواهید بود؟

کتاب های ناتمام

از طرف فری چاقوکش به بازی وبلاگی کتاب های ناتمام دعوت شده ام. فکر نکنم بتوانم خوب از پس بازی بربیایم، نه به این خاطر که کتابی را ناتمام نگذاشته ام. برعکس تعداد کتاب هایی که در حین خواندن کنارشان گذاشته ام آنقدر زیاد اند که نمی دانم کدام را بنویسم و حتی یادم نمی آید. دلیل اش هم همیشه بد بودن کتاب بیچاره نبوده است، مهمترین دلیلش عادت بیمارگونه ی من در کتابخوانی است که چندین کتاب را همزمان می خوانم. یکی شبها موقع خواب، یکی دیگر در وسایل نقلیه ی عمومی، آن یکی خانه ی فلانی و ... . خلاصه احتمال اینکه این کتاب های همزمان مسابقه را به رقیبان قدرتمند ببازند و خواندنشان فراموش شود خیلی زیاد است.

یک - یکی از مهمترین کتاب هایی که ناتمام گذاشتم و دلیل کاملا مسخره ای هم داشت، "کوری" ساراماگو بود. حدود سال 78 بود، دوستی کتاب را قرض داده بود و گاه به گاه برای باز کردن سر صحبت می پرسید خوانده ام و خوشم آمده یا نه. من هم که در این موارد هوش عجیبی(!) دارم کلا صورت مسئله را پاک کردم و کتاب را پس دادم!

دو- هیچ وقت آخر بوف کور را نخواندم. کتابی که پدر و مادرم داشتند چیزی از نسخ خطی کم نداشت و صفحات آخرش پودر شده بود. بعدها هم حس و حال خواندنش را نداشتم.

سه- دبیرستانی که بودم مادرم و خاله ام معتاد به خواندن الکساندر دوما شده بودند. قبل از طوفان، غرش طوفان، بعد از طوفان. شروع کردم بخوانم اوایل همان جلد اول بی خیال شدم. واقعا نجات پیدا کردم.

چهار- کتاب های رفقای روس را هم نتوانستم بخوانم. داستایفسکی و تولستوی. بیشتر کتاب هایشان را هم دست گرفتم که بخوانم. نشد، اما.

پنج- "زندگی، جنگ و دیگر هیچ" فالاچی را به خاطر دل نازکی و بچه سوسولی(!) کنار گذاشتم. بعد از خواندن بقیه ی کتابهایش سراغ همان رفتم، باز هم نشد.

شش- چند سال پیش چند مترجم شروع کردند به ترجمه ی کتاب های زیاد کریستین بوبن. قبل از آن البته رفیق اعلی ترجمه شده بود. خیلی پیش از دوباره مطرح شدن اش. خیلی هایش را خواندم. اما از جایی به بعد دیگر نتوانستم کپی های تکراری این نویسنده از آثار قبلی اش را بخوانم.

هفت- "تی صفر" ایتالو کالوینو هم نیمه کاره رها شد. انتظار کمدی های کیهانی را داشتم اما آن نبود. حتی جذابیت دیگر کارهای کالوینو را هم نداشت.

پایان: فکر کنم این فهرست تمامی نداشته باشد. آخرش به این ختم می شود که پس من چه خوانده ام. شاید آن هم بازی دیگری شد. من هم کمانگیر، آق بهمن، بهار، پینوکیو، سازنو آواز نو، تا خورشید ، شوپه و تگزاسی را به این بازی دعوت می کنم.

پی نوشت: چند ماه پیش نوشتم وبلاگ نویس ها کاری ندارند و بازی اختراع می کنند تا چیز بنویسند. هنوز هم سر حرفم هستم.

شور، حتما شیرین است

سه‌شنبه، تیر ۱۴، ۱۴۰۱

چند ماه پیش که این سخنرانی ایزابل آلنده را معرفی کردم، حواسم به چیز دیگری بود. اینکه چه منبع خوبی پیدا کرده ام برای شنیدن سخنرانی، پرت بودم انگار. چند وقت بعد بهمن و بعد بهار آن را معرفی کردند با یک نگاه دیگر. و من این روزها مدام به دنبال آن شوری هستم که آلنده توصیف می کند. می دانم کجاست، جایی آن زیر میرها پنهان شده و گاه و بی گاه پیدایش می شود. وقتی در خیالم برش می دارم و تمیزش می کنم، واقعی می شود. آنقدر که انگیزه ای می شود برای یافتن خودش.

این یک بازی نیست

آقای چای داغ از زندگی کسالت بار و بی آینده ایرانیان مهاجر در اروپا و به خصوص در اتریش می گوید و خانم سایه از رنگی شدن زندگی اش در کانادا. آق بهمن از چیزهایی می گوید که فقط در تهران قابل دستیابی است و آقای فرانسوی از خوبی های خارجی بودن در فرانسه. حالا که اینطور است بقیه هم بیایید حرف بزنید، هر کجا که هستید فرقی ندارد. مثلا آقای دانا و آقای پینوکیو خوب است از برگشتن شان بگویند، یا آقای ب (بلتز) از ماندن اش. حرف ها و تجربه هایتان هرچه که باشند به اشتراک گذاشتن شان ارزش دارد.
Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.