www.flickr.com

هویت در این سوی مرز

یکشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۸

معمولا به انگیزه‌های ناخواسته و ناخودآگاه خودم برای انجام کارها مشکوکم. در این حد که حتی کمک یا کار خیریه ای هم اگر بکنم مدام این فکر یا بهتر است بگویم عذاب وجدان با من هست که به خاطر آسودگی خاطر خودم آنها کار را انجام داده ام، نه برای کمک به دیگران. نمونه‌اش همین ماجرای جا دادن به پیرها در اتوبوس یا مترو.

برای همین است که به این هویت تازه یافته یا شاید هویت ترمیم شده‌ام از "ایرانی‌ بودن" در اینجا – بیرون از ایران- خوشبین نیستم. انگار با مچ بند و دیگر نشان‌های سبزم خودم را به موج سبز گره می زنم تا هویت پیدا کنم. می دانم وسواس است و البته یک بحث بسیار نظری در اخلاق. در نهایت باید عمل گرا بود، برای همین همچنان این نوار سبز را به مچ دارم.

ببخشید شما قبلا درخت نبودید؟

جمعه، تیر ۲۶، ۱۳۸۸

1- در فلسفه بحث بزرگی وجود دارد درباره رابطه زبان و جهان که یک سرش در معناشناسی و معرفت‌شناسی است و آن سرش در متافیزیک. موضوع این بحث انواع نظریه‌های صدق است که ساده‌ترین و متداول‌ترین آن "نظریه مطابقت صدق" است، که می‌گوید یک گزاره درست است اگر و تنها اگر با واقعیتی در جهان متناظر باشد. مثلا گزاره "آب در صد درجه به جوش می‌آید" در جهانی که نقطه جوش آب در آن صد درجه باشد صادق است. البته این نظریه رابطه نزدیکی با رئالیسم متافیزیکی دارد، یعنی با داشتن یک رویکرد غیررئالیسی باید به کلی منکر چنین نظریه صدقی شد. اما در هر حال در آن نظام فکری هم باید یک نظریه صدق معرفی کرد. یعنی یک چارچوب فکری باید تکلیف‌اش را با رابطه زبان و جهان مشخص کند.

2- اگر کمی گل و گشاد و غیردقیق این ماجرا را نگاه کنیم، مثال‌های دم دستی زیادی می‌شود برایش پیدا کرد. البته نمونه‌ مورد علاقه من بیشتر به دلالت و مرجع مربوط است تا صدق، مثل اینکه وقتی از درخت و کوه و رود حرف می‌زنیم همه می‌دانیم به چه چیزی درجهان خارج ارجاع داده‌ایم. اگر من از امروز تصمیم بگیرم به جای درخت بگویم "ماه" با اینکه هر دوی آنها قرارداد هستند، اما معنای سخنانم مخدوش خواهند شد.

3-شبکه‌های اجتماعی اینترنتی و تناظر اسم‌ها یا عکس‌ها با کاربرهای این شبکه‌ها، مثالی است که این روزها زیادبه آن فکر می‌کنم. در شبکه‌هایی مثل فیس بوک، توییتر و فرندفید هر کاربر در بدو ورود یک اسم کاربری برای خود انتخاب می‌کند که بناست از آن پس با آن نام شناخته شود. بنابراین تناظری بین هر کاربر و اسم اش وجود دارد؛ البته این اسم لزوما همانی نیست که آن کاربر در دنیای غیرمجازی هم از آن استفاده می‌کند.

4- حالا تصور کنید وضعیتی شبیه آنچه این روزها مثلا در فیس بوک اتفاق افتاده است. کاربران به هر دلیلی، از مشکل شناسایی شدن گرفته تا اعلام همبستگی، نام کاربری‌شان را تغییر داده‌اند. بعد می‌بینی شخص ناشناسی برایت کامنت گذاشته است و بعد از بررسی دوستان مشترک یا هر نشانه دیگری می‌فهمی یکی از دوستانت است. وضعیت بدتر زمانی است که کسی با این اسم‌های عوض‌شده، تقاضای دوستی می‌فرستد و نمی‌دانی آشناست یا غریبه.

5- قبل‌تر اگر چنین یادداشتی می‌نوشتم تذکر نمی‌دادم، اما حالا مطمئن‌ام که لازم است بگویم قصد ارزش‌گذاری و نفی یا تایید این کار را ندارم. تنها سعی می‌کنم تصویری از وضعیت موجود نشان دهم و البته همراه با یک هشدار. اگر من و تو می‌توانیم اسم‌مان را عوض کنیم، دیگرانی هم که شاید از ترس آنها این کار را می‌کنیم، می‌توانند اسم‌شان را عوض کنند. و فضا نا امن‌تر و نا امن‌تر می‌شود.


سوار موج سبز

سه‌شنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۸

این روزها ظاهرا خیلی‌ها در حال سواری گرفتن از موج سبز هستند. چپ و راست و بالا و پایین هم ندارد، هر شخص و گروهی بالاخره استفاده دلخواه خود را از جریان می‌برد یا برده است.

یکی از این موج سوارها یک شرکت مبلمان و لوازم خانه انگلیسی بود که هفته گذشته در توئیتر تبلیغ‌هایش را با برچسب موسوی پست کرده بود تا در بین توئیت‌های مربوط به انتخابات مورد توجه قرار گیرد. کاربران توئیتر معمولا پست‌های خود را برچسب می‌زنند تا نشان دهند موضوع آن به یک جریان بزرگتر مثلا انتخابات ایران یا هر موضوع بزرگ دیگری مربوط است. (چیزی شبیه #IranElection یا #Mousavi )

وقتی کاربران توئیتر این ماجرا را فهمیدند واکنش‌های بسیار تندی نشان دادند تا آن شرکت از کار خود عذرخواهی کرد و در یکی از توئیت‌هایش نوشت 140 کاراکتر برای عذرخواهی کافی نیست. برای همین در وبلاگ‌اش همراه با عذرخواهی مفصلی نوشت در جریان این کار نبوده و چنین عملی به دور از سیاست‌های تبلیغاتی شرکت‌ است و دیگر تکرار نخواهد شد. اما این ماجرا همچنان مورد تمسخر کاربران توییتر است، مثلا همان توئیت تبلیغاتی را با برچسب مایکل جکسون پست می‌کنند.

(منبع: نیویورک تایمز)

"نه" گفتن بدون خشونت

یکشنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۸

این مردم قابل احترام اند. وقتی سپر انسانی می شوند تا آن مامور یا بسیجی یا لباس شخصی کتک نخورد، در برابرشان تنها باید سر فرود آورد و در سکوت تحسین شان کرد. با همین منطق سکوت کرده بودم، اما امروز وقتی دیدم هموطنی که سالها دور از ایران بوده می گوید "نسل جدید و جوان ها سوسول هستند، چه معنی دارد مانع کتک خوردن بسیجی ها می شوند که بعد از همان ها کتک بخورند" ؛ فکر کردم لازم است بارها و بارها این ادای احترام را فریاد زد.

حق من، حق او، حق ما

یکشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۸

صحنه اول، 22 خرداد، سفارت ایران در هلند: رفته ام لاهه رای بدهم. در ایستگاه چند نفر از دوستان را می بینم و همراه می شویم. اگر زن باشی یک مسئله مهم وجود دارد؛ حجاب. از قبل تصمیم گرفته ام شالی دور گردنم بیندازم و اگر موقع ورود تذکر دادند، به عنوان روسری سرم کنم. یکی از دوستان همراه هم همین تصمیم را دارد. وارد می شویم، کسی چیزی نمی گوید. رای می دهیم و برمی گردیم. تنها ما بودیم که روسری سرمان نکرده بودیم، بعد هم از هرکس پرسیدم گفت که با حجاب رفته است.

صحنه دوم، 24 خرداد، تجمع اعتراض امیز در مقابل سفارت ایران در هلند: بچه ها تنها یک ساعت توانسته اند مجوز بگیرند. سرآسیمه و باعجله جلوی سفارت می روم تا همه یک ساعت را باشم و عکس بگیرم. حدودا دویست نفری جمع شده اند. باز هم می بینم خیلی ها روسری سرشان است؛ با اینکه می دانم اصلا محجبه نیستند.

دیکته نانوشته غلط ندارد

جمعه، تیر ۱۲، ۱۳۸۸

گاهی بدیهیات یادم می رود. گاهی برایم جمله ها تنها شعارهایی تزئینی هستند که از فرط تکرار خالی از معنا شده اند. نمونه اش تیتر همین پست است. امروز یک دوست غیر ایرانی معنای واقعی آن را به یادم آورد : " اگر رای نداده بودید، هیچ وقت نمی فهمیدید رای تان را دزدیده اند."

کاش بدانی با تو ام

پنجشنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۸

این روزها،
افسرده ام.
مستاصل ام.
دور ام.
دلشوره دارم.
نگاه تان می کنم.
نگران ام.
دلم برایتان تنگ می شود.

پر از سکوت ام.
می ترسم بگویم "ما"، حتی اگر جمع "من" و "تو" باشد.
حسرت می خورم.

تحسین تان می کنم.
اگر می توانستم به چیزی ایمان داشته باشم، همان یک چیز پیروزی شما بود.

دلم برایت تنگ می شود.
Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.