شیطان دکارتی
پنجشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۷
بعد از ایستگاه قطار دردرخت، بین درختها و در کنار جوی آب پیرمردی با دوربین عکاسی حرفهای ایستاده است. نه توهم است، نه یک خواب تکراری و نه یک مجسمهٔ تبلیغاتی. او واقعی واقعی است و من تا به حال چهار بار دیدهام اش؛ درست همان جا سر ساعت ده. این "واقعی واقعی"که گفتم البته بیشتر به شوخی میماند. برای همین است که شک میکنم نکند جدی جدی "مغز درون خمره"باشم.
2 نظرات:
in taget mano koshte! az sarte shekam siri! :))
برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال
همایون بادت این روز و همه روز
درود دوست گرامی.
نوروزتان پیروز! سال خوب و خوشی را برای شما و خانواده محترم آرزومندم.
+ مغز درون خمره؟! ;)
شاید!
Do you have any idea? Click here and post a Comment