مثل سگ
جمعه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۸
"... هر آن منتظر بودم سوال پیچم کند. اما گویا به این زودی ها خیالش را نداشت. یا شاید هم این شگردی بود برای در هم شکستن مقاومتم و حالا چرا گمان می کرد خیال مقاومت دارم بماند. راستش من تصمیم گرفته بودم همه چیز را بگویم. دست خودم نبود که با یک تشر رنگ می پرید و با یک سیلی تنبانم را خیس می کردم. این طور بارم آورده بودند که بترسم. از همه چیز. از بزرگ تر که مبادا بهش بربخورد؛ از کوچک تر که مبادا دلش بشکند؛ از دوست که مبادا برنجد و تنهایم بگذارد؛ از دشمن که مبادا برآشوبد و به سراغم بیاید."
همنوایی شبانه ارکستر چوبها/رضا قاسمی/ انتشارات نیلوفر/ چاپ ششم 1384
3 نظرات:
این طور بارم آورده بودند
ها ها
جمله ای که ما برای توجیه رفتارمان ترس مان ملاحظه کاری مان و محافظه کاری مان زیاد بکار می بریم
نمی دانم چرا دوستان در بحث شرکت نکردند .... بحث هم میتواند فردی باشد هم ملیتی به گمان من
حس برتری جویی اشتیاق برای برنده شدن
توانایی برای مقاومت روحیه برای حقیقت جویی و رک بودن
برایمان ارزش نیست
گویی در ما کشته شده
انگار که
ها ها
این طور بارمان آورده اند
برای زیستن: آره این حرفت رو قبول دارم که برتری جویی برامون ارزش نیست، حتی یه جور ضد ارزش هم هست- مثلا شنیدی می گن طرف جاه طلبه؟ و به عنوان صفت منفی به کارش می برن- در صورتی که مثلا تو انگلیسی منفی نیست اصلا
پیدا کردن ریشه یک اخلاق، توجیه نیست ! من هم وقتی این کتاب رو خوندم یکی از جاهایی که زیرش خط کشیدم همین بخش بود...از بزرگ تر که مبادا بهش بربخورد؛ از کوچک تر که مبادا دلش بشکند؛ از دوست که مبادا برنجد و تنهایم بگذارد؛ از دشمن که مبادا برآشوبد و به سراغم بیاید.... ایم از این "مبادا" ها زیاد داریم ما
Do you have any idea? Click here and post a Comment