این مدتی ننوشتم درگیر یک اسبابکشی طولانی و خستهکننده بودم. اسمش را میگذارم مهاجرت دوم؛ به هر حال شهر و کشور عوض کردهایم. بیست روزی میشود که ساکن لندن شدهایم و طبق معمول همه اسبابکشیها و مهاجرتها هنوز کارهای اداری و دردسرهای مربوط به جابهجایی تمام نشده.
قبل از این چند باری لندن را دیده بودم، اما طبیعتا در همهی سفرها از نگاه توریستی شهر را دیدهام. این بار خیلی فرق میکند و همین باعث شده است که مدام مقایسه کنم. به خصوص که رسما از دهات به شهر آمدهایم و تفاوتها آنقدر زیاد است که ناخودآگاه جای مقایسه را باز بگذارد. عجالتا با توجه به مسیر این چند سال از تهران به لایدن و از آنجا به لندن، حس میکنم چقدر این شهر بزرگ و بیدر و پیکر و از دست رفته و شلوغ است و چقدر آدم را یاد تهران میاندازد. اگر این وسط در هلند زندگی نکرده بودم یا مثلا آلمان را بارها ندیده بودم، این احساس را نداشتم. اما آنها آنقدر منظم و اتو کشیده و دقیق بودند که اینجا کوچکترین مشکلی به چشم میآید. طبیعتا اختلاف جمعیت و مساحت خیلی موثرند. به هر حال دلم برای هلند تنگ میشود، اما فعلا هیجان کشف محیط جدید به همه چیز میچربد.