آقا روباهه
دوشنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۹۰
روباهها غریبترین پیوندم با این خانه و محلهاند. اولین بار که آمده بودیم خانه را ببینیم، موقع برگشت نزدیک ایستگاه قطار حساب و کتاب میکردیم که خانه را بگیریم یا نه. همان لحظه روباهی از پشت بوتهها ظاهر شد، شکاری به دندان داشت که باید موش یا سنجاب بوده باشد. گولمان زد و خانه را گرفتیم. به گربههای تهران میمانند، خیلیها دوستشان ندارند و همیشه این بحث هست که باید کاری برای کنترل جمعیت روباههای لندن کنند. برای همین است که استخوانهای دور ریز را یواشکی جایی پشت درختها میریزم تا همسایهها نبینند به روباهها غذا میدهم. واقعا شبیه گربههای تهران هستند، حتی یک بار لاشهی له شدهی یک روباه بینوا را در خیابان دیدم که زیر ماشین رفته بود. درست مثل گربههای تهران.
پینوشت: از تیتر یاد آقا روباهه ی بیژن موسوی افتادم.