زندگی حلزونی
جمعه، شهریور ۱۸، ۱۳۹۰
عادت کردهام باران که میبارد حواسم به حلزونهایی باشد که بیرون میآیند. صبح در راه ایستگاه قطار، بچه حلزونی را دیدم که هنوز کمرنگ بود. انگار وقتی بالغ میشوند رنگشان هم تثبیت میشود یا چه میدانم شبیه آن چیزی میشوند که معمولا دیدهایم. فکر کردم چند تا بچه حلزون زیر دست و پا له میشوند تا یک حلزون به بلوغ برسد. چه حال و حوصلهای دارند. اصلا به چه امیدی راه میافتند میآیند بیرون و چرا حرکت میکنند. آخر آخرش که له میشوند.
زندگی حلزونی این روزها هم فایدهای ندارد. حلزون هم اگر بودم، منقرض میشدم.
2 نظرات:
Good writing...keep posting dear friend
This discussion unexpectedly takes my attention to join inside. Well,
after I read all of them, it gives me new idea for my blog. thanks
my blog:http://www.winter-uggsboots.com
http://www.winter-uggsboots.com/ugg-jiimmy-choo-c-719.html
حلزون .. حلزونم میمیره اونم میمیره..
Do you have any idea? Click here and post a Comment