مادر "هم" خواهم بود
دوشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۹۷
من و نیما منتظر یک بچه هستیم که چند ماه دیگر به دنیا میآید. تصمیم
خیلی سختی بود که بعد از بحثهای فراوان و با تاخیر زیاد بالاخره با هیجان و
اشتیاق به آن تن دادیم. امیدوارم هر دو آنقدر انسان باشیم که به بچه و خودمان خوش
بگذرد.
وقتی خبر حاملگی را در شبکههای اجتماعی و چند گروه دوستانه پست کردم،
چند نفر از دوستان از سر لطف و مهربانی "مامان
مریم" خطابم کردند. پیش از این هم شاهد بودهام که
دوستان بچهدار دیگر را همینطور خطاب میکنند و حتی گاهی یک قدم جلوتر میروند و
او را به اسم بچهاش مثلا "مامانِ
حسن" صدا میکنند. میدانم که هیچ قصد و منظور
بدی پشت این رفتار نیست، اما متاسفانه پیامدهای فردی و اجتماعی خیلی بدی برای زن و
فرزندش دارد. در این یادداشت کوتاه سعی میکنم توضیح دهم که چرا به این موضوع
حساسیت دارم و چرا این حساسیت باید جدی گرفته شود.
مهمترین ایراد چنین خطاب قرار دادنی، جنسیتی بودن آن است. کمتر میشنویم
که کسی مردی را که بچهدار شده "بابا
فلانی" یا "بابای
فلانی" صدا بزند. هویت مرد با بچهدار شدنش عوض نمیشود،
فقط چیزی به آن اضافه میشود و او با حفظ تمام هویتهای اجتماعی و شغلی دیگر، پس
از به دنیا آمدن بچهاش، پدر"هم" میشود. اما متاسفانه این موضوع در مورد زن
صدق نمیکند و از نگاه جامعه – خیلی از جوامع- یک شبه همه هویتهای فردی و اجتماعی
از او سلب میشود و تنها هویت مادری برایش باقی میماند. در این نوع نگاه جنسیتی،
تمام هویتهای دیگر زن در سایه مادر بودنش قرار میگیرد. "مامان
مریم" صدا کردن یک زن هم از نشانههای همین
نگاه است که لزوما آگاهانه و تعمدی نیست، اما به این کلیشه جنسیتی دامن میزند که
زن صرفا نقش مادری دارد. خطرش آن است که خود زن هم تحت تاثیر فشار جامعه، این
کلیشهها را درونی میکند و ناخودآگاه از هویت کامل خود عقبنشینی کرده و تبدیل به
مادر میشود. البته از این موضوع نباید برداشت اشتباه نشود که مادر بودن چیز بدی است؛ نکته منفی آن
است که مادر بودن "تنها" هویت و نقش زن باشد.
قطعا صاحب چنین نگاهی با همین چند خط راضی نمیشود و با پیش کشیدن بحث "غریزه مادری" از طریق تقدیس مادر بودن،
یا با توسل به ریشه مادری در "طبیعت زن" به دنبال توجیه کلیشههای اجتماعی است. این
بحثی طولانی و تکراری است، اما تنها به یک نکته اشاره کنم که اگر کسی به دنبال
مادری در طبیعت زن میگردد، باید چندین قدم به عقب باز گردد و چندصد هزار سال
تکامل انسان و خویشاوندان نزدیکش را نگاه کند تا بفهمد چطور هوشمند شدن انسان به
دنبال بزرگ شدن مغزش از تغییرات فیزیکی بدن انسان جلو زد و باعث شد که انسان ماده
مجبور به تحمل درد وحشتناک زایمان شود. آسیبپذیر بودن نوزاد انسان پس از تولد نیز
باعث شد که زن درگیر مراقبت از این مغز بیپناه و هوشمند شود. همین سیر تکاملی
ریشه آن چیزی است که به عنوان "طبیعت" یا "غریزه" مادری شناخته میشود. نه آن درد مقدس است که
نتوان با پیشرفتهای پزشکی از شر آن خلاص شد، و نه مراقبت تماموقت از بچه سرنوشت
محتوم زن است که در خانواده یا جامعهای که به همکاری جمعی باور دارد نتوان از
عهده آن برآمد.
نکته مهم دیگر تاثیر منفی این نگاه کلیشهای بر روی خود بچه است. وقتی
مهترین زنی که بچه در زندگی میبیند، تنها با هویت مادری شناخته شود او یاد نمیگیرد
که زنان را با هویتهای متنوع ببیند. بچههایی که با این کلیشه جنسیتی بزرگ میشوند
زنان را تنها در نقش مادر و همسر میشناسند و بعدها همین کلیشهها را بازتولید میکنند.
اگر دختر باشند این کلیشه را در خود درونی میکنند و اگر پسر باشند با دیگر زنان
بر اساس همین نگاه جنسیتی رفتار میکنند.
و در آخر یک اثر منفی دیگر که تاکید بیش از حد مادری زن به دنبال
دارد، انتظارها و فشارهای جامعه از زن و بر روی زن است. او تلاش میکند تا بر
اساس این کلیشهها یک "مادر خوب" باشد و در این مسیر مجبور به قربانی کردن
بسیاری دیگر از جنبههای زندگی خود میشود. مسلما همراهی پدر در کاهش این فشارها
نقش مهمی دارد، اما شرط اولش آن است که پدر خود درگیر کلیشههای جنسیتی در مورد
نقش مادری نباشد.
با این همه مسلم است که ماجرا به همین سادگی نیست، اما تمام این چند
خط را برای خودم نوشتم که یادم باشد یک شبه تمام هویتهای دیگرم پر نمیکشند تا
فقط و فقط مادر بچهای که در راه است باشم. در کنار تمام هویتهای دیگر، مادر او "هم" خواهم بود. و مهمتر اینکه من و پدرش هر دو یادمان باشد
ما صاحب او نخواهیم بود، صرفا در حد توانمان راهنمایش خواهیم بود تا انسان شود.