www.flickr.com

رعیت

شنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۶

المپياد جهاني فيزيك امروز رسما در اصفهان شروع شد. قرار بود خبرنامه داخلي المپياد را در بياوريم و فكر مي كردم در اين چند روز من هم آنجا خواهم بود. اما در اين چند هفته آخر دكتر وصالي هوس كردند گروه جديدي را براي انتشار خبرنامه انتخاب كنند . احتمالا همان گروه هميشگي خودشان. تازه چند روز پيش آن هم با پيگيري خودم لطف كردند و گفتند قرار است با تيم جديدي كار كنند. و اينكه ايشان اين تيم را انتخاب نكرده بودند،‌ براي همين نمي توانستند با آن كار كنند. ضمن اينكه لزومي نمي ديدند به ما اطلاع دهند دراين مدت برايشان مطلب تهيه نكنيم. زيرا بنا به ادعاي ايشان شخص ديگري قبلا مسئول بودند! كه خب با ايشان حرفشان شد و همه را كنار گذاشتند. در اين مملكت حتي حال نمي‌كنند خبر دهند اخراج شده‌اي. طفلك لطفي و آن سربالاهايي هاي دهات ظفر.


پي نوشت: بي خيال. وبلاگ سرپرست تيم آمريكا را ببينيد كه گزارش لحظه به لحظه از سفرشان به ايران داده است.

پي نوشت ديگر: ايراني‌ها رئيس و بنيانگذار المپياد فيزيك را آنقدر حرص دادند كه سكته كرد و مرد. فكرش را بكن،‌ طرف بنيانگذار المپياد بوده و حالا بعد سي و هشت دوره برگزاري بايد درست در زمان المپياد آن هم در ايران بميرد.


منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 23 تیر 1386


شریفی ها، ورود ممنوع

یکشنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۶

۱- ديروز براي آخرين بار رفتم شريف. در واقع قبلش فكر نمي‌كردم اين آخرين بار باشد، حالا هم مطمئن نيستم دوباره مجبور نشوم بروم آنجا. جايي كه ورود به آن (دقيقا ورود فيزيكي منظورم است) از ورود به مناطق نظامي هم سخت تر است.كارت فارغ التحصيلي ام را كه فقط براي چنين مواقعي گرفته بودم نشان دادم و از در رد شدم. اما نگهبان صدايم كرد و گفت از ساعت 1.5 به بعد(وقت اداري تابستان) با اين كارت نمي تواني بروي داخل. ايستادم به چانه زدن و من بميرم تو بميري. حتي رضايت نداد شناسنامه ام را بگذارم و بروم. داغ كردم و هر چه دوست داشتم نثار دانشگاه و همه كساني كردم كه مسبب اين بگير بگير دم در هستند. جلوي آنها زنگ زدم به احسان عمادي و گفتم "دانشگاه ... تون منو راه نمي ده، پس قرارمون به هم خورده و منتظرم نباشيد". احمقانه ترين قسمت ماجرا آنجاست كه يك ربع بعد با يكي از بچه ها كه مجوز عبور ماشين داشت،‌ از يك در ديگر وارد دانشگاه شدم!


۲- اينها را گفتم براي اينكه از همه‌ي آنهايي كه شريفي هستند، شريفي بوده‌اند يا به نحوي مجبور شده‌اند به آن خراب شده بروند و با اين شرايط مواجه شده‌اند؛ بخواهم داستان خودشان را بنويسند. نمي‌دانم شايد يك وقتي همه‌‌ي اين داستان‌ها را براي رئيس دانشگاه فرستادم تا ببيند چه تصوير كثيفي از دانشگاه در خاطره‌ها باقي گذاشته است.



منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 17 تیر 1386


هم میهن

سه‌شنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۶

توقيف شديم.

Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.