کلاه کلمنتیس را سانسور کنیم
سهشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۳
1-هر سال در این روزها دوست دارم پای تلویزیون بنشینم و تصویرهای اول انقلاب را ببینم. قیافه ی آدم ها برایم جالب است و همیشه امیدوارم چیزی از زیر دست ممیزی دربرود. مثل آن فیلم یک ساعته که سال گذشته صداو سیما در دهه فجر پخش کرد.
2-هر سال که می گذرد تصاویر مربوط به 12 بهمن و پایین آمدن امام از هواپیما و سخنرانی بهشت زهرا تنگ تر می شود. هر سال که می گذرد آدم های جدیدی به لیست ممنوعه اضافه می شوند که تصویرشان نباید نشان داده شود، به خصوص در کنار امام و در بحبوحه ی انقلاب. روزی خواهد آمد که تنها تصویر های خودش را نشان خواهند داد، بدون آدم های دور و برش.
2-هر سال که می گذرد تصاویر مربوط به 12 بهمن و پایین آمدن امام از هواپیما و سخنرانی بهشت زهرا تنگ تر می شود. هر سال که می گذرد آدم های جدیدی به لیست ممنوعه اضافه می شوند که تصویرشان نباید نشان داده شود، به خصوص در کنار امام و در بحبوحه ی انقلاب. روزی خواهد آمد که تنها تصویر های خودش را نشان خواهند داد، بدون آدم های دور و برش.
3-این قضیه مرابه یاد کلاه کلمنتیس می اندازد. نمی دانم آن داستان میلان کوندرا با همین عنوان را خوانده اید یا نه. سانسور آدم ها حکایت همان کلاهی است که صاحبش از عکس پاک شده است.
کلاه کلمنتیس:
در فوریه ی 1948، کلمنت گوتوالد(Klement Gottwald) رهبر کمونیست، در پراگ بر مهتابی قصری باروک قدم گذاشت تا برای صدها هزار مردمی که در میدان شهر قدیم ازدحام کرده بودند سخن بگوید. لحظه ای حساس در تاریخ چک بود- از آن لحظه های سرنوشت ساز که یکی دو بار در هر هزار سال پیش می آید.
رفقا گوتوالد را دوره کرده بودند، و کلمنتیس ( Clementis) در کنارش ایستاده بود. دانههای برف در هوای سرد میچرخید، و گوتوالد سربرهنه بود. کلمنتیس دلسوز کلاه پوست خز خود را از سر برداشت و آن را بر سر گوتوالد گذاشت.
بخش تبلیغات حزب صدها هزار نسخه از عکس آن مهتابی را چاپ کرد: گوتوالد با کلاه خزی بر سر، و رفقا در کنار، با ملت سخن میگوید. تاریخ چکسلواکی بر آن مهتابی زاده شد. به زودی در سراسر کشور، هر بچهای از طریق کتاب های مدرسه، دیوارکوب ها، و نمایشگاهها، با آن عکس تاریخی آشنا شد.
چهار سال بعد کلمنتیس به خیانت متهم و به دار آویخته شد. بخش تبلیغات بیدرنگ او را از تاریخ محو کرد، و البته، چهرهی او را هم از همهی عکسها در آورد. از آن تاریخ تاکنون گوتوالد تنها بر مهتابی ایستاده است. آنجا که زمانی کلمنتیس ایستاده بود فقط دیوار لخت قصر دیده میشود. تنها چیزی که از کلمنتیس باقی مانده، کلاه اوست که همچنان بر سر گوتوالد مانده است.
از: کلاه کلمنتیس/ میلان کوندرا/ احمد میرعلائی/ نشر باغ
منتشرشده در وبلاگ قدیمی 13بهمن83
5 نظرات:
وبلاگ خوبی دارید . از مطلب کلاه کامنتیس شما لذت بردم . با اجازه تون وبلاگ شما رو لینک کردم . خوشحال میشم به کلبه حقیر ما هم سری بزنید . ارادت مند
www.aaryoo.wordpress.com
بسیار زیبا بود. خسته نباشید. لذت بردم.
جالب بود، این هم از مزایای کتاب خواندنه که آدم کلی حرف برای گفتن داره، حیف هیچ وقت از خوندن کتابهای غیر تخصصی لذت نمیبرم!
اون کتاب که عالی بود. بهترین جایش هم همین مقدمه اش بود. لینک رو هم جبران کردم. :)
دقیقا همین طوره که میگی، فقط فرقش اینه که در مملکت ما خود گتوالد و حرفهاش هم داره به تدریج سانسور میشه.
Do you have any idea? Click here and post a Comment