دو سه هفته ای کتاب خوابم،
اسفار کاتبانِ ابوتراب خسروی بود. از وقتی جایزه مهرگان گرفته و معروف شده بود می خواستم بخوانمش. مدتها هم در کتابخانه مان بود که نخواندم و اینجا هم نیاوردم اش. تا اینکه از آن دوست صاحب
کتابخانه پستی، خواستم کتاب را برایم پست کند.
متن اش خوب و جذاب است. به خصوص اولش که از متون ادبی و تاریخی به زمان راوی اصلی می رود می رود و بعد مدام روایت ها عوض می شوند و از متنی به متن دیگر وارد می شود. حتی گاهی آنها را با هم ترکیب می کند و جذابیت داستان را بالا می برد. لایه رویی داستان هم ماجرای آشنای عشق ممنوع دختر یهودی و پسر مسلمان است. اما نمی دانم چرا آخرش را به زور خواندم، مشکل توقع زیاد من بود یا آشفتگی فصل آخر کتاب.
***
"از قبر بیرون می آیم. رفعت ماه بر سکوی سنگی کنار حوض نشسته است و دست هایش را ستون پیشانی کرده. با بیل خاک بر عمق گور می ریزم تا پر شود، حتی بیشتر از آنکه فقط پر شود. بر خاک نمناک می ایستم تا خاک فرو کشد. دوباره خاک می ریزم تا با سطح باغچه هم سطح شود. روی قبر را پشته ماهی نمی کنم تا آذر پنهان باشد. و آب می ریزم تا هرچه که باید فروکشد و می گویم، انالله و انا الیه راجعون. همچنان که می نویسم همچنان که بر خاک او در گور می گویم، بر گور مکتوب او هم در اینجا می نویسم: انالله و انا الیه راجعون." - اسفار کاتبان/ ابوتراب خسروی/ نشر قصه