www.flickr.com

فلفل سیاه

جمعه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۷

مدرسه نمی رفتم هنوز. باید چهار پنج ساله بوده باشم، وقتی که بیشتر خانه مامان بزرگ بودم تا خانه خودمان. خاله لویا (همان رویا به زبان آن وقت هایم) در حال آماده کردن کوکو یا چیزی شبیه این بود و من هم آن دور و بر فضولی می کردم. داشت نمک و فلفل و زردچوبه "به میزان لازم " را اضافه می کرد که با نگرانی داد زدم: "مواظب باش اشتباهی فلفل نریزی!" فکر می کردم فلفل فقط به درد تهدید بچه های بی ادب می خورد.

3 نظرات:

رسوب های ذهنی کودکان ایرانی غالبا شبیه بهم بوده

چه خوب بود این ... بیش از مقدار لازم

انگیزه‌ی این نوشته، سوپ فلفلیه که به بهانه‌ی سرماخوردگی خوردم؟

Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.