www.flickr.com

مرز زندگی خصوصی کجاست

پنجشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۸

لارا دکرز، دختر 13 ساله هلندی - نیوزلندی، می خواهد تنها با قایق به دور دنیا برود. اما دولت هلند با این استدلال که چنین سفری برای دختری به این سن خطرناک است، ماجرا را به دادگاه کشیده است تا حضانت او را از پدر و مادرش بگیرد. این ماجرا را چند روز پیش از مارتین، یکی از استادهای دانشکده که اتفاقا قایقران حرفه ای هم هست، سر میز ناهار شنیدم. نکته غیرمنتظره ی داستان واکنش استاد خودم و بقیه هلندی های سر میز بود که می گفتند، پدر و مادری که بچه شان را مدرسه نفرستند و اینقدر بی مسئولیت باشند که اجازه دهند او تنها به سفر دور دنیا برود، صلاحیت نگهداری اش را ندارند. مارتین بیچاره هم آن وسط دست و پا می زد که این کار هیچ خطری ندارد و خودش از دوازده سالگی قایقرانی را شروع کرده است. البته بحث اصلی نه بر سر خطرناک بودن یا نبودن این سفر، بلکه بر سر این بود که آیا اصلا دولت حق دارد در این ماجرا دخالت کند یا نه. پس از دیدن واکنش همکارهای فیلسوف ام، امشب وقتی سی ان ان گزارشی از این ماجرا پخش کرد اصلا متعجب نشدم که در نظرسنجی شان 70 درصد شرکت کننده ها با سفر این دختر مخالف بودند.
مدام یاد کنایه های مارتین سوئدی می افتم که می گفت "مثلا اینجا هلند است، کشور لیبرالیسم" و فکر می کنم فرق این واکنش مردم و دولت با سیستمی مثل شورای نگهبان خودمان چیست.

پی نوشت: یکی از دوستان در فرندفید یک حالت حدی مطرح کرده که سوال "مرز دخالت کجاست" را واضح تر نشان می دهد، فکر کردم بد نیست مثال اش را اینجا بگذارم: " فرض کنید لارا ۴ ساله بود و قرار بود بین دو برج بسیار بلند بندبازی کند، و فرض کنید این کار برای لارا بسیار خطرناک باشد، پدر و مادر لارا قصد ندارند لارا را از این کار منع کنند، دولت در این قضیه دخالت می‌کند، آیا اینجا دخالت دولت بجاست یا نابجا؟ "

رسانه، زبان، خشونت

پنجشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۸

آنلاین می‌شوم که خبر بخوانم. اما چیزی که می‌بینم خبر نیست. انگاری کیهان ادبیاتش را همه جا تکثیر کرده است. حتی از تیتر "خبر"های روزانه نفرت و خشونت می‌بارد. مثلا طرف تیتر زده است " جلاد رادان گفت...". خب قبول طرف قاتل است و جنایت کرده، اصلا گیرم نسل‌کشی کرده باشد؛ خبر که قرار نیست حکم دهد. خبری که با چنین تیتری آغاز می‌شود، دیگر قابل اعتماد نیست؛ ممکن است خیلی افراطی به نظر برسد اما به بدیهی‌ترین جمله‌های آن هم باید شک کرد. در واقع با این جهت‌گیری؛ مرز بین سلیقه و برداشت شخصی نویسنده و واقعیت بیرونی مخدوش شده است. از این به بعد هر جمله‌ای ممکن است ذهنی باشد؛ در حالیکه انتظار می‌رود خبر از گزاره‌های عینی تشکیل شده باشد. ( انتقاد‌های احتمالی مربوط تفسیر متن را می‌دانم، اما در اینجا وارد نیستند.)


این بی اعتماد شدن مخاطب به رسانه تنها یکی از آسیب‌های چنین زبانی است. گرفتاری مهمتر اما آن است که گویا آن رسانه هم به منِ مخاطب اعتماد ندارد. انگار به فهم و برداشت من از آنچه می‌گوید بی‌اعتماد است و بدتر از آن می‌ترسد منظور مورد نظر او را برداشت نکنم. برای همین خود را ملزم می‌بیند که صفتی شبیه "جلاد" را به کار برد تا هیچ شک و شبهه‌ای باقی نگذارد. چنین رسانه‌ای به شعور مخاطب‌اش احترام نمی‌گذارد.


آسیب دیگر به کارگیری این زبان در رسانه، ترویج نفرت و خشونت است. زبان گسترش‌دهنده خشونت، قرار نیست آشکارا فرمان دهد یا تشویق کند که آی مردم بروید آدم بکشید؛ نفرت به سادگی و با همین صفت‌هایی که به اسم‌ها می‌چسبند ترویج می‌شود. بازتولید ادبیات کیهانی خطرناک است، اما خطرناکتر آن است که این ادبیات مشتری داشته باشد.

شاهکارهای طرف مثال تورهای سازمان ملل شده

چهارشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۸

1- به ژنو که رسیدیم، اولین جایی که رفتیم سازمان ملل بود. همه چیز خیلی امنیتی و جدی بود؛ باید از چند گیت بازرسی و نشان دادن مدارک شناسایی رد می شدیم تا بالاخره به قسمت فروش بلیط برای یک تور یک ساعته می رسیدیم. بازدیدکننده ها را گروه بندی می کردند و هر دسته را به یک راهنما می سپردند. هیچ کس حق نداشت تنهایی برای خودش بچرخد.

2- خانم راهنما ساختمان ها و سالن ها را یکی یکی نشان می داد و در ضمن ساختار سازمان ملل را هم توضیح می داد. جایی که گفت فلسطین عضو سازمان ملل نیست، برای اینکه رسما کشور نیست اما با این حال نماینده بدون حق رای در جلسه ها دارد؛ خیلی دلم می خواست بگویم گند بگیرند این سازمان ملل را.

3- سالن اصلی حدود دو هزار صندلی دارد که جلسه های خیلی بزرگ مثل نشست های سالیانه در آن تشکیل می شود. خانم راهنما برای اینکه مثالی زده باشد، گفت حدود دو ماه پیش اجلاس ضد نژاد پرستی در این سالن برگزار شد. همان اجلاسی که "پرزیدنت" احمدی نژاد در آن سخنرانی کرد و نماینده خیلی از کشورها سالن را ترک کردند. این بار اما دیگر جو زده شدم و پریدم وسط حرفش که او پرزیدنت نیست. طفلک نفهمید چه می گویم و برای همین دستم را با مچ بند سبز بالا بردم و دوباره تکرار کردم او "رئیس جمهور" ما نیست. خانم راهنما جمله اش را اصلاح کرد و حرف اش را ادامه داد.
Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.