www.flickr.com

هفت سین حسرت تا امید

شنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۸

یک- روزنامه‌نگار و وبلاگ‌نویسی که خارج از ایران زندگی می‌کند اصلا گزینه خوبی برای نوشتن یک یادداشت نوروزی نیست. از نشانه‌های عدم صلاحیت این آدم همین بس که هر سال دو بار سالش نو می‌شود. یک بار در سال نوی رسمی کشوری که در آن زندگی می‌کند که بیشتر موارد سال نوی مسیحی است و بار دیگر در سال نوی ایرانی. بعد اگر این آدم بیش از حد با خودش درگیر باشد در هر کدام از این مناسبت‌ها خودش را دلداری می‌دهد که نه هنوز سال نو نشده است. حالا اگر هر نوروز دیگری بود، ممکن بود آنقدرها هم این آدم بی‌صلاحیت نباشد. اما وقتی از چنین آدمی با یک بام و دو هوا بخواهید از سال هشتاد و هشت بنویسد اوضاع خراب می‌شود. گفتن ندارد؛ این سال، سال ویژه‌ای بود. ....

وقتی اینترنت بچه بود

شنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۸

یک- دارم فکر می‌کنم اولین بار کی بود که اسم اینترنت را شنیدم. بعد می‌بینم من آدم خوشبختی بودم که همزمان با شروع گسترش و عمومی شدن اینترنت در ایران فرصت استفاده از آن را پیدا کردم. اولین آدرس ایمیل‌ام را سال هفتادو پنج از دانشگاه گرفتم. آن زمان در دانشگاه ما در سایت هر دانشکده ترمینال‌هایی وجود داشت که نوعی اینترانت یا اینترنت داخلی بود، البته به اینترنت هم وصل بود.
امکان ایمیل زدن یا چت کردن با بقیه‌، حتی اگر دوستت در سایت دانشکده بغلی نشسته باشد تجربه‌ای جدید و هیجان‌انگیز بود. با همان اینترنت اولیه و ذغالی اکانت یاهو هم باز کرده بودم، اما همه چیز را به صورت متنی روی آن مانیتورهای تک‌رنگ دیده می‌شد.
یادم نیست اولین بار که صفحه یاهو را روی یک مانیتور رنگی یک کامپیوتر شخصی به صورت گرافیکی دیدم چه حسی داشتم. این اولین بارها برای ما که با اینترنت بزرگ می‌شدیم زیاد پیش می‌آمد. احتمالا حس مگسی را داشتم که یک روز صبح بیدار می‌شود و می‌فهمد چشم‌اش با چشم یک انسان عوض شده است. ....
ادامه این پست را در سایت بی بی سی بخوانید: صفحه ویژه با عنوان اینترنت قدرت برتر بخش وبلاگ مهمان

ترس از اسلام ترسی یا وسواس زیادی

سه‌شنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۸

در یکی از این ردیف های سه تایی صندلی در تراموا نشسته بودم. یک دختر محجبه آمد آن طرف ردیف نشست و چند ایستگاه بعد دختر محجبه دیگری جای خالی وسط ما را پر کرد. قرآن دستش بود و من هم کنجکاو بودم ببینم چه سوره ای می خواند. بقره بود... لا تاخذه سنه و لا نوم... و از شرح کنار صفحه ها هم متوجه شدم آن دختر ترک است. ایستگاه بعد یک آقای هلندی سوار شد و آمد بالای سر ما ایستاد. خیلی زود توجه اش به قرآن دختر جلب شد. نگاهی به آن یکی دختر محجبه کرد و نگاهی به من که داد می زد شرقی یا خاورمیانه ای هستم. با حالت وحشت زده ای راه افتاد و رفت جای دیگری در تراموا برای خودش پیدا کند. انگار که گروهی تروریستی را کشف کرده باشد و من آنقدر عصبانی بودم که نزدیک بود داد بزنم نترس مسلح نیستیم.
بعد از آن تمام راه را به اسلام ترسی فکر می کردم و بدتر از آن به ترس مرتبه دومی که خودم دچارش شده ام در وسواس زیادی به رفتارها و افکاری که بوی اسلام ترسی و خاورمیانه ترسی می دهند. شاید آن طفلک هم فقط می خواست بداند دختر چه سوره ای دارد می خواند!
Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.