www.flickr.com

خودزنی برای رای جمع کردن در مسابقه وبلاگی دویچه وله

پنجشنبه، فروردین ۰۴، ۱۳۹۰

یک- این انگلیسی‌ها با این همه سال سابقه داشتن خانواده‌ی سلطنتی، عشق لقب و عنوان دارند. یعنی حالا اگر کسی شاه و ملکه و شاهزاده و زن یا شوهر این‌ها نشد، می‌تواند دلش را با به دست آوردن لقب‌ها و نشان‌هایی مثل نشان شوالیه خوش کند. اما خب در دوران مدرن این بساط هم مثل هر دم و دستگاه اتوریته ساز دیگری منتقدان سرسختی دارد. یکی از این منتقدان، میک جگر بود که شدیداً با این لقب و عنوان‌ها مشکل داشت و ضد اتوریته بود. اما روزی که به خودش لقب «سر» دادند همه‌ی آن حرف‌ها را از یاد برد و خوش و خرم رفت نشان‌اش را از ملکه گرفت.

دو- حالا شده حکایت من و نامزد شدن در مسابقه‌ی وبلاگی دویچه وله که البته نه من میک جگر هستم و نه مسابقه دویچه وله نشان شوالیه. اما خب این همه وقت به این‌جور مسابقه‌ها و انواع لقب و عنوان و قدرت و امثال آن گیر دادم و حالا آمده‌ام در وبلاگم بنویسم: «هی بچه‌ها وبلاگ من نامزد بهترین وبلاگ فارسی شده بروید به من رأی بدهید»!

سه- روش رأی دادن امسال هم عوض شده و ظاهراً فقط با فعال بودن در شبکه‌های اجتماعی مثل فیسبوک یا توییتر می‌شود رأی داد. خب مثلاً مامان من که نه فیسبوک دارد و نه توییتر و می‌خواهد برود رأی بدهد تا دخترش در جایی اول شود و بعد برود پزش را بدهد، چه کار باید بکند؟

چهار- همین پزش را بدهد اصل ماجراست واقعا. همین که با چهار تا لایک گودر و فیسبوک و فرندفید ارضا می‌شویم و می‌خواهیم از قِبل همین وبلاگ فکسنی هم کسب هویت کنیم، نشان می‌دهد همه‌ی این پست را فقط و فقط محض تبلیغ نوشته‌ام. آدم نمی شوم، می دانم.



***
پی نوشت: گفتم که رای دادن امسال سخت شده است؛ نشان به آن نشان که مدام می پرسند چرا دکمه ی Vote فعال نیست. برای همین است که دوستان دیگری که کاندیدا شده اند هر کدام یک پست راهنمای تصویری چگونه رای دهید نوشته اند. از آنجا که تنبلم و ضمنا کارم حرف زدن و نوشتن است سعی می کنم در یکی دو جمله ماجرا را بگویم. قضیه این است که امسال به نقش شبکه های اجتماعی وزن بالایی داده اند و برای همین هر کس می خواهد رای دهد باید از طریق فیسبوک یا توییتر لاگین کند تا دکمه رای دادن برایش فعال شود. آن بالا در قسمت رای دادن، سمت راست صفحه نوشته لاگین از طریق فیسبوک یا توییتر، به هر کدام که می خواهید یا دارید وارد شوید و بعد بروید در قسمت Category بهترین وبلاگ فارسی را انتخاب کنید و در قسمت I Vote For هم وبلاگ مریم اینا (!) را و بعد دکمه رای را بزنید.
دیدی آقا/خانم دویچه وله که آخر سر مجبورم کردی مستقیم بگویم بیایید به من رای دهید و روی افه ی من چه آدم متواضعی هستم پا بگذارم؟

پی نوشت 2: کلا ماجرا را بی خیال شوید. ظاهرا رای گیری طوری است که هر 24 ساعت یک بار می شود دوباره رای داد و از هر دو اکانت توییتر و فیسبوک هم می شود استفاده کرد. ( در بخش قوانین مسابقه این نکته آمده است. ) حالا نمی دانم آیا برگزارکنندگان موقع شمردن رای ها تکراری ها را حذف می کنند یا نه؟ احتمالا باید بکنند که به این صراحت در قوانین آمده، وگرنه به قول مانی. ب. می شود "وبلاگ منتخب بر و بچه های محل" که خب البته از اول هم همین بود. بستگی دارد هر سال داور چه کسی باشد و از چه وبلاگ هایی خوشش بیاد. در هر حال کل ماجرا که لوس بود، حالا لوث هم شده است.

داستان یک کلید

سه‌شنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۹۰

ارین یک دختر انگلیسی است که تعطیلات تابستان را با دوست اسرائیلی‌اش همراه می‌شود تا او دوره آموزشی سربازی را بگذارند. ارین در این سفر دفتر خاطرات پدربزرگش را با خود برده است که درست بعد از جنگ جهانی دوم عضو نیروهای اعزامی ارتش انگلیس به فلسطین بوده است. همین معرفی کوتاه کافی بود تا مینی سریال تلویزیونی «قول» را که هر قسمت آن نود دقیقه بود و در چهار قسمت از Channel 4 پخش شد، دنبال کنم.

نمی‌توانم داستان را زیاد تعریف کنم تا برای آن‌هایی که ممکن است بخواهند ببینند ماجرای نفس گیر آن لو نرود. اما طبیعتاً از ماجرای دفتر خاطرات پدربزرگ دختر پیداست که داستان پر از فلش بک به گذشته و قبل از تشکیل دولت اسرائیل و حضور انگلیسی هاست و همزمان ماجراجویی‌های ارین را در منطقه اسرائیل/فلسطین نشان می‌دهد. دختر به دنبال برآورده کردن قولی که پدربزرگش به یک عرب فلسطینی داشته تمام منطقه را می‌گردد و حتی تا الخلیل/حبرون و غزه هم می‌رود.

پیچیدگی مسائل منطقه را واقعاً می‌شود با حضور آدمهای مختلفی که در داستان ظاهر می‌شوند تا حدی فهمید. حداقل این را می‌شود فهمید که مثلا به همین سادگی نمی‌توان در مورد کسی که عملیات انتحاری انجام می‌دهد قضاوت کرد. خوبی دیدن سریال برای من این بود که صورت انسانی ماجرا را بیشتر از قبل دیدم و البته قطعاً این هم داستانی با دستکاری زیاد در واقعیت‌ها بود. به هر حال دیدن‌اش انگیزه‌ای می‌شود که آدم برود تاریخ بخواند یا گزارش و مستند ببیند تا بفهمد واقعاً چه اتفاقاتی می‌افتد. جریانی که برای ما صرفاً آماری است از تعداد کشته‌هایی که رسانه‌ها اعلام می‌کنند.


توضیح عنوان این پست: خیلی از خانواده های فلسطینی که سال 1948 در روز نکبت مجبور به ترک خانه های خود شدند، کلید آن خانه ها را نسل به نسل نگه داشته اند به امید روزی که بازگردند. این فیلم، داستان یکی از این کلیدهاست.



Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.