www.flickr.com

همچون مردی برای تمام فصول

چهارشنبه، تیر ۰۸، ۱۳۹۰

وقتی سر تامس مور در فیلم مردی برای تمام فصول، با قایق از مجلس به خانه‌اش در چلسی می‌رفت؛ فکر می‌کردم که آن نشان‌دهنده‌ی حال هوای لندن قرن شانزدهمی بوده است. دیروز اما به سرمان زد به جای استفاده از حمل و نقل معمول شهری که اتوبوس، مترو یا قطار است با قایق از وسط شهر به خانه برویم. حالا می‌توانم بگویم راه دیگر رفت و آمد در لندن برای آنهایی که محل کار و زندگی‌شان هر دو در کنار تیمز هستند، همین قایق‌هاست. بیشتر طول می‌کشد و کمی هم گران‌تر است اما گاه گداری برای فرار از جمعیت می‌ارزد.

صد رحمت به اسکروچ

دوشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۹۰

در این شهر پر از بی‌خانمان به پست من نخورده بود تا به حال یا دل نازک شده‌ام یا ماجرا چیز دیگری بود؟ چیز دیگری بود و هیچ کس چیزی نفهمید. هیچ کس نه در ذهن من بود، نه در جیب من آن لحظه که سکه‌ها را چسبیده بودم، خشکم زده بود و لال بودم.

مترو خلوت بود و مسیر نا آشنایی هم بود. کلا مترو برایم نا آشناست، مسیر روزانه‌ام با قطار است و از روی زمین. به هر حال با موبایل ور رفته بودم و داشتم می‌گذاشتم‌اش در جیب ام. در همین حین پیرمرد بیچاره‌ای که از اول قطار راه افتاده بود و لیوان پلاستیکی سرمه‌ای اش را جلوی تک و توک مسافرهای آن شب می‌گرفت رسید جلوی من. هیچ وقت پول در جیب ام نیست، همیشه اگر پول نقد همراه داشته باشم، اگر داشته باشم، جایش در کیف پول است. همان عصر وقتی گرسنگی فشار آورده بود و می‌دانستم تا چند ساعت آینده غذایی در کار نخواهد بود با عجله چیزی خریده بودم و باقی پول را ریخته بودم در جیبم. همان جیب موبایل که وقتی پیرمرد رسیده بود دستم در آن خشک شده بود و چسبیده بود به سکه‌ها.

حتما فکر کرده بود دست در جیب کرده‌‌‌‌ام که پول سیاهی بریزم در لیوان‌اش. تکان نخوردم. نفهمیدم چه مرگم بود. فحشی چیزی نثارم کرد و رفت. سکه‌ها را سفت چسبیده بودم و نمی‌دانستم چه کنم. نابود شدم.


دست زدن برای پلیس

جمعه، خرداد ۲۰، ۱۳۹۰

رفته بودیم برنامه‌ای که قرار بود داوکینز و میرز بنشینند روی صحنه در مورد خدا وعلم ودین و تکامل حرف بزنند. وقتی می‌رفتیم دم در سالن یکی‌ دو پلیس ایستاده بودند. خندیدیم و گفتیم طبیعی است بالاخره ممکن است بیایند بخواهند برنامه‌ی پیغمبر اتئیست‌ها را به هم بزنند! سالن پر شده بود و منتظر تشریف فرمایی اساتید (باید بگویم استاد اینجا طعنه است؟) بودیم که گروهی هفت‌ هشت نفره با شعار وارد دشدند و رفتند روی سن. گیج و ویج این بودیم آیا اینها دینداران معترض به این جور برنامه‌ها هستند که معلوم شد دانشجویانی هستند معترض افزایش شهریه دانشگاه‌ها. هفته پیش داوکینز و چند دانشگاهی دیگر اعلام کرده بودند که می‌خواهند یک کالج خصوصی مخصوص علوم انسانی‌ با شهریه‌ی هجده‌هزار پوند در سال تاسیس کنند. معترضان به این خصوصی سازی و تفکیک اعتراض داشتند.
اوضاع عجیبی‌ بود. ملتی‌ که در سالن بودند اول برایشان کف و سوت زدند. اما ماجرا که طولانی‌ شد خسته شدند و شروع کردند به فحش دادن که گم شوید بیرون. یک عده هم پیشنهاد دادند بلند شویم و پشت به صحنه بایستیم. کار مسخره‌ای بود، تکان نخوردم. در این فاصله پلیس و برگزارکننده‌ها با معترضان حرف می‌زدند. یک نفر هم رفت روی سن گفت من برای این برنامه‌ی لعنتی پول داد‌ه‌ام شما دارید حق مرا ضایع می‌کنید! مسخره بود، فکر کردم خب اعتراض اینها هم به چیزی شبیه این است.
ماجرا بیشتر از نیم ساعت ادامه داشت تا اینکه با ورود یک گروه حدودا ده نفره‌ی پلیس ملت از خوشحالی کف زدند. خیلی‌ حس بدی بود دیدن مردمی که برای پلیس دست می‌زنند. پلیس دور معترضان را گرفت، محاصره‌شان کرد و بیرون برد. بعد از چند دقیقه ماجرا تمام شد و داوکینز و میرز آمدند روی سن. اما طبق انتظار در طول برنامه چند اعتراض دیگر هم از گوشه و کنار سالن شد که زود جمع‌اش کردند.
تقریبا گوش ندادم در بحثِ شان چه گفتند، مدام به لحظه‌ی ورود پلیس و خوشحالی مردم فکر می‌کردم. خیلی بد بود. خیلی...

در خواب مردم چه می‌کنی، ناصری!

پنجشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۹۰

خواب دیدم مقداری خرت و پرت و کتاب لازم داشتیم. نمی‌دانم «ما» چه کسانی بودیم و چه غلطی می‌کردیم. اما می‌دانم که آن خرت و پرت‌ها را معصومه برای‌مان تله‌پورت کرد! چیز عجیبی هم نبود، انگار که عادی‌ترین کار عالم باشد. مثل همین ایمیل فرستادن‌های هر روزه که حالا خیلی عادی است. نشسته بودیم کارمان را می‌کردیم که جعبه‌ی خرت و پرت‌ها وسط اتاق ظاهر شد. کتابی‌ هم که این روزها روی آن کار می‌کنم در جعبه بود. انگار که در رفت و برگشت‌های طراحی و اینها فرستاده بودند که نظر دهیم. حالا ربطی هم به فرستنده ندارد.
بعد فکری به سرم زد، انگار که خیلی نابغه باشم مثلا و پیشنهاد دادم معصومه خودش را هم تله‌پورت کند که دلم برایش تنگ شده. در بین دانشمندان جمع بحث این شد که تله‌پورت موجود زنده و شعورمند مشکلاتی دارد و هنوز ممکن نیست. چیزی در این مایه‌ها که اگر طرف را بفرستید تکثیر می‌شود انگار! من هم ظاهرا از تکثیر معصومه ناصری ترسیدم که بی‌خیال ماجرا شدم.

خواب به این مضحکی قطعا باید تاثیر فیلم‌هایی باشد که این روزها می‌بینم وگرنه سالها از اینکه قسمتی از تز ام پارادوکس EPR بود گذشته است که آن هم موضوع آبرومندی است مربوط به تله‌پورت کوانتومی و جدای این علمی-تخیلی بازی‌ها.

Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.