نگرانی از دست دادن
سهشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۹
خواب دیدم در یک ساختمان بزرگ هستم. جایی شبیه مدرسه یا دانشگاه بود. بچههای مدرسه و دانشگاه بودند. بعضی از استادها هم بودند. دکتر منصوری را یادم میآید. مسعود بهنود هم در همان ساختمان دفتر داشت! کیفام را جایی گذاشته بودم انگار. وقتی برگشتم کیفام نبود. از بچهها سراغ گرفتم، گفتند وسط راه افتاده بود گذاشتیماش آن کنار. کسی که دربارهی کیف از او پرسیدم، سولماز.ک. بود. آن کنار را گشتم و کیفام را خالی پیدا کردم. لپتاپام نبود. همین لپتاپ سفید کوچکی که حالا دارم. بقیهی خواب را دنبالش گشتم. آن وسطها سیما را دیدم و از او سراغ گرفتم. گفتم آنجایی که گماش کردهام پشت در اتاق مسعود بهنود است، میروم از او بپرسم. سیما گفت بهنود امروز سر کار نیامده. هر چه گشتم پیدا نشد. گریه میکردم و میگفتم همه زندگیام در آن لپتاپ بود. فکر کنم آنقدر گریه کرده باشم که با صدای گریهی خودم از خواب بیدار شدم. اما دوباره که خوابیدم همچنان در آن ساختمان بودم. این بار انگار کیف و لپتاپ همراهم بود. حالا نگران بودم که جایی کیف را نگذارم بروم. بعد موقعیتی پیش آمد که همه میخواستند کیفهاشان را بگذارند و بروند چیزی بخورند، من اما مشکوک بودم. آخرش به خاطر اینکه بقیه میگذارند، من هم گذاشتم. و بعد در تمام راه نگران لپتاپ بودم. انگار داشتیم میرفتیم سوار اتوبوسی چیزی شویم. کوچه پس کوچه بود. از خواب بیدار شدم.
2 نظرات:
سلام. من اگر بخواهم این خواب را تعبیر کنم اینگونه می گویم. البته با استفاده از نمادهای یونگی و نیز بصورت کلیشه ای؛ دقیقش احتیاج به جزییات بیشتری دارد. کیف و لب تاپ را می توان نمادی از دانش و حافظه و علم گرفت. مسعود بهنود را می توان نمادی از روزنامه نگاری گرفت؛ بنابراین این فرآیند جا گذاشتن را میتوان نوعی انتقال بدون علاقه یا نوعی جدایی اجباری دانست. یعنی بصورت خیلی ساده میتوان گفت ذهن شما درگیر علم و دانش است و در این راه جدایی افتاده و ناخودآگاه شما این موضوع را به شما یادآوری میکند که دانش را در کنار سیاست (بطور عام) رها کردهاید، هرچند کاملا به آن وابستهاید و در جستجوی آن هستید...
ببخشید البته فضولی کردیم
به خدا من کیفتو خالی نکردم!
یک سولماز ک (که نمیدونه همونیه که تو خواب دیدی یا نه)
Do you have any idea? Click here and post a Comment