این یک عکس نیست
سهشنبه، تیر ۲۷، ۱۳۹۱
از رفتنهایمان حماسه نسازیم
یکشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۹۱
بعد از آنکه تقی رحمانی از رفتن اش نوشت، توجیه رفتن بحث خیلی از محافل مجازی و حقیقی شد که اعضایشان «رفته» بودند. البته اینکه من فقط این طرف بحث را دیده ام حکایت از واقعیت دردناکی دارد که همه ی دوستانم رفته اند و من هم دیگر با آنهایی که مانده اند حشر و نشری ندارم جز اینکه گاهی در ایمیل یا چت به هم بگوییم چه خبر و هوا خیلی سرد شده است. هر دو گروه در دنیاهای موازیبه زندگی ملالت بارمان ادامه می دهیم.
یکی سالها پیش برای درس خواندن آمده، آن یکی همین اخیر فرار کرده، یکی حکم قضایی دارد و نمی تواند برگردد، یکی پناهنده است، آن یکی کار خوبی دارد که قبلا نمی توانست داشته باشد، یکی بی دردسر می رود و می آید اما آنجا را دوست ندارد و آن یکی نمی داند بالاخره کجا می خواهد بماند. آن طرف داستان هم همین است، یکی کار خوبی دارد، آن یکی در خانه ی پدری است، یکی باور دارد که با ماندن تاثیرگذارتر است، آن یکی ممنوع الخروج است، یکی دنبال پذیرش است و ....
هر کدام از ما داستانی داریم و هر کدام از آنها داستانی دارند. اما یادمان باشد از رفتن هایمان حماسه خلق نکنیم و یادتان باشد از ماندن هایتان تراژدی نسازید. این جمله را از شماره ده رادیو فنگ برداشته ام، اما جای حماسه و تراژدی را اینجا برعکس کرده ام. اخیرا انگار رفتن حماسه شده است.
اما مهمتر از آن یادمان باشد «ما» و «شما» یی وجود ندارد. این داستان ها، تک قصه هایی از آدم های جدا افتاده نیستند که بنابر «انتخاب شخصی»شان آنها را خلق کرده باشند. این داستان ها محصول یک پدیده ی واحد و یک مسئله ی مشترک هستند که همه مان درگیرش هستیم. وبا اینحال این را می فهمم که از بخت بد من آنقدر خوش شانس بوده ام که جزء خیل روزافرزون رفته ها باشم...
کتاب و کیندل و داستان
یکشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۹۰
هوایی که می خواهیم یک روز تنفس کنیم
چهارشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۹۰
روزي كه تئودور آدورنو در مخالفت با جنبش دانشجويي مي 68 از پليس براي محافظت از دانشگاه كمك خواست و بعد از آن پليس 76 دانشجو را در فوريه سال 1969 روانه زندان كرد، ميبايد منتظر فرياد يكي از دانشجويانش بر سر خويش ميبود كه با آوايش فضاي خفته كلاس را در برابر يكي از بزرگان مكتب انتقادي لرزاند: «آهاي آدورنو! تو و نظريه انتقاديات با هم مردهايد» و بعد از همين فريادها بود كه بيشتر دانشجويان كلاس درس او را تحريم كردند، نامش معادل آدمي ترسو و سازشگر، طرفدار سرمايهداري كثيف بر سر زبان هايي افتاد كه بخش عمده ای از همین مکانیزم و سخنان انتقادی را از خود او آموخته بودند.
اما از سويي ديگر در همان حال ديگر درس خوانده مدرسه فرانكفورت، ماكوزه، پرولتر انقلابي رهايي دهنده را در آن روزها، دانشجوياني ميدانست كه بر عليه سيستم سرمايهداري آن روز اروپا، پچپچهاي مخفي خود در بوفه و سلف دانشگاه را در خيابان ها و بزرگراه هاي فرانسه و آلمان فرياد زدند، استاد را از دانشگاه بيرون انداختند و عكسهاي «چه گوارا» و «ماركس» را به جاي آويزههاي «دوگل» آويزان كردند.
او براي آدورنو نوشت: «ما ميدانيم و آنها هم ميدانند كه وضعيت انقلابي نيست، حتي پيشا انقلابي هم نيست. ولي اين وضعيت چندان هراسآور، خفه كننده و حقارتبار است كه شورش عليه آن وادارت ميكند تا واكنشي كارشناسانه و زيستشناسانه نشان بدهي. ديگر نميتواني تحملاش كني، داري خفه ميشوي و به هوا احتياج داري، اين هوايي است كه ما (يا دست كم من) ميخواهيم يك روز تنفس كنيم».
دنیاهای موازی
پنجشنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۹۰
شعارهایی برای دیوارهای شهر؛ نه دیوار فیسبوک
یکشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۹۰
موضوع : حلقه وبلاگی گفتگو, رسانه, سیاست, وب 2 | 1 نظر »