www.flickr.com

از زیر بته عمل آمدن

پنجشنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۵


با رها نشسته بودیم فیلمی تماشا می‌کردیم که معلوم شد شخصیت اصلی‌اش مادر ندارد. رها با تعجب پرسید: "این که مادر نداره پس چه جوری به دنیا اومده؟"
پی نوشت: رها شش ساله است!

منتشرشده در وبلاگ قدیمی 7 دی 85

کسانی در این شهر هستند که انتخابات برایشان یک بازی لوکس است

شنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۵

وقتی زنی را می‌بینم که مجبور است با ماهی ۲۰ هزار تومان مستمری کمیته امداد سر کند و مدتی است به خاطر مریضی نمی‌تواند کار کند. دختر نوجوانش به خاطر بی پولی دیگر به مدرسه نمی‌رود و ... فکر کردن به چیزی مثل انتخابات برایم بی‌معنی می‌شود. چطور می‌شود به این زن و امثال او کمک کرد. جز اینکه بهشان پول بدهیم؟


منتشر شده در 25 آذر85

همین چند وقت پیش

پنجشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۵


شب‌ها به جای تو خواب می‌بينم
دوست دارم  به جايت مضطرب باشم
می‌خواهم کاری برایت کرده باشم
تنها همین از دستم بر می‌آید
آيا همين نيست راز دلشوره ابدی مادران؟


منتشر شده در 4 آبان 85

جاسوس بیچاره

جمعه، مهر ۰۷، ۱۳۸۵


"من داستان زیاد نوشته ام، اما این داستان یعنی "شب مادر" تنها داستانی است که نتیجه اخلاقی آن را می دانم. البته این نتیجه اخلاقی چیز چندان مهمی هم نیست. جریان فهمیدن آن هم صرفا اتفاقی است: ما همان چیزی هستیم که بدان تظاهر می کنیم، پس همیشه باید مواظب باشیم ببینیم که به چه چیزی تظاهر می کنیم."


پاراگراف بالا قسمتی از کتاب وونه گات بود با این مشخصات:


شب مادر
کورت وونه گات
ع.ا. بهرامی
انتشارات روشنگران و مطالعات زنان
چاپ دوم 1383
۲۰۰۰تومان


منتشر شده در 7 مهر85

وجدان درد

دوشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۵


گرايش به تفكر سودانگارانه گاهي تا آنجا در من شدت مي‌يابد كه شك مي‌كنم اگر در اتوبوس يا مترو جايم به يك پيرزن مي‌دهم،‌ شايد به خاطر اين است كه وجدانم راحت باشد.اما آيا براي آن پيرزن فرقي مي‌كند كه نيت من چه باشد؟ من احمق هر فكري مي‌خواهم بكنم،‌ چه اخلاق‌گرا باشم و چه سودانگار، در نهايت او جايي براي نشستن پيدا مي‌كند.


منتشر شده در 6 شهریور 85

اخلاق به عنوان يک مسئله فلسفی

دوشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۵

خیلی دوست دارم بدانم جنسیت چقدر در واکنش مردم نسبت به سقط جنین موثر است. در اینجا نگاهم به مسئله بیشتر از منظر اخلاق عملی و فلسفه است.  سقط جنین هم  در کنار مسائل دیگر اخلاق مثل اتانازی پر از مسائل و نکات جالب فلسفی است. فکر می کنم این مقاله احمدرضاهمتی مقدم در باره اتانازی (که احتمالا همان سخنرانی ای است که چند وقت پیش در پژوهشکده فلسفه تحلیلی ارائه داد.) مثال خوبی است که نشان می دهد منظورم  از مسائل اخلاق عملی چیست.

 راستی می شود آمار معنی داری از  رابطه جنسیت و رویکرد به سقط جنین، درکامنت های مردم بهاین مطلب پرستو یا مطالب دیگر وبلاگ ها درباره این مسئله به دست آورد؟

 پی نوشت: منظورم از ارتباط جنسيت و نظر در مورد سقط جنين،‌اين بود كه مردم چقدر خودشان را به جای سوژه می گذارند. بهترين راه برخورد با اين نوع مسائل آن است كه "من" را از بحث كنار بگذاريم. من،‌ دوست من،‌ مادر من،‌همسر من و .... . يعنی من و وابستگان به من را جايگزين سوژه نكنيم.


منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 21 فروردین 85




سه‌شنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۵


فیلسوف طفلکی

یکشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۴

ديروز فیلسوفی به اسم والنر ، از دانشگاه وین در دانشکده فلسفه علم سخنرانی داشت. اصل قضیه این بود که برای یک سمینار به ایران آمده بود و نسیم ماحوزی دعوتش کرد تا در دانشکده هم سخنرانی کند. وسط حرفهایش می‌خواست مثالی بزند، مسئله استفاده از انرژی هسته‌ای در اروپا را گفت و اینکه آن سال‌ها فیزیکدان‌ها به شدت موافق بودند. بعد گفت یک بحثی با پوپر داشتم درباره اینکه نباید از انرژی هسته‌ای استفاده کرد. پیرمرد بیچاره همین طور داشت حرف می‌زد که یکدفعه ساکت شد. بعد با دستپاچگی گفت، البته این حرف‌ها فقط در مورد اروپای آن زمان است. شما ها می‌توانید از انرژی هسته‌ای استفاده کنید. بیچاره ترسیده بود نکند ما آن وسط شعار دهیم، انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست.
منتشر شده در : 21 اسفند 84

فلسفه رياضی

شنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۴

۶ و ۷  اسفند سمینار فلسفه ریاضی در انجمن حکمت و فلسفه برگزار شد. در کل سخنرانی‌هایش خوب بود. کل ماجرا زحمت‌های بهرام اسدیان دبیر اجرایی سمینار بود.  یکی از جالب‌ترین هایش برای من سخنرانی دکتر علوی‌نیا در مورد فرمالیسم ریاضی مکانیک کوانتومی بود. اولین نکته جالب لحن و لهجه حرف زدن علوی‌نیا بود که با آن سبیل نیچه‌ای فرم سخنرانی را جذاب کرده بود. نکته جالب دیگر این بود که علوی‌نیا بر خلاف گلشنی که عملا تنها متولی فلسفه مکانیک کوانتومی در ایران است و به شدت مخالف با تعبیر کپنهاگی، طرفدار تعبیر کپنهاگی و منتقد اینشتین بود. علوی‌نیا که فلسفه علم و فلسفه تحلیلی خوانده، درست مثل  دانشمندان پوزیتیویست و فیزیکالیست بود. همین برای من جذابیت داشت.

 یک سخنرانی خوب دیگر که برای من تازگی نداشت اما دیگران به شدت با آن حال کردند، سخنرانی دکتر ارفعی در مورد ریاضیات نظریه ریسمان بود. ارفعی معلم و سخنران بسیار خوبی است و از آنهایی است که تصور خوبی از یک فیزیکدان در بین مردم ایجاد می‌کند. سخنرانی اش را اینطور شروع کرد:"ما فیزیکدان‌ها به شدت آدم‌های بی اخلاقی هستیم. دستکاری‌هایی در فرمالیسم ریاضی می‌کنیم که مو بر تن هر ریاضی‌دانی سیخ می‌شود، اما ما برای اهداف مان مجبوریم این کارها را بکنیم. اما وقتی امروز فهمیدم خود ریاضی‌دانها سر مفهوم عدد با هم اختلاف دارند، کمی خیالم راحت شد."

 یکی از جالب‌ترین حاشیه‌های سمینار هم شوخی تمام سخنرانان با دکتر اردشیر بود، که به قول خودش یکی از سربازان شهودگرایی ریاضی در ایران است. هر سخنرانی که حرفش به شهودگرایی کشیده می‌شد، از اردشیر معذرت می‌خواست، یا اجازه می‌گرفت یا شوخی‌هایی شبیه این. سخنرانی خود اردشیر هم آخرین سخنرانی بود و از خجالت همه در آمد. به خصوص اینکه اردشیر سخنران خوبی است و حرفهایش حس طنز دارد.

 اما سمینار طوری تمام شد که خیلی باب طبع دکتر موحد(برگزار کننده) بود. یکی از سخنرانان روز قبل اجازه خواست که شعری از دیوان شمس بخواند. احتمالا موحد چیزی بهتر از این نمی‌توانست آرزو کند.اما جالب تر حرف لاله قدک پور بعد از سمينار بود که می گفت در ايران همه چيز به شعر ختم می شود.



منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 13 اسفند 84

حق به جانب

دوشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۴


بانک ملی، شمال میدان رسالت، ظهر امروز:


باید پولی را به حسابی واریز کنم. بانک کنار پستخانه است و خیلی کوچک و شلوغ. اما باجه‌ای که من با آن کار دارم زیاد شلوغ نیست و با این حال طبق معمول صف خیلی چاق است. یک خانم چادری جلوی من است، ازش می‌خواهم از آن جلو یک فیش برایم بردارد. این اولین برخورم با اوست. زن چادری به جلوی باجه می‌رسد، فیش را می‌دهد. کارمند بانک می‌گوید شماره حساب ننوشتی، زن می‌گوید نمی‌دانم. کارمند جواب می‌دهد آن جا روی دیوار نوشته. زن می‌رود که فیش را کامل کند. نوبت من است، اما هنوز فیش را ننوشته‌ام. کارمند می‌گوید "کنار بایست بنویس. نفر بعدی." پیرزنی است که کارش زیاد طول می‌کشد.


در این فاصله آن زن چادری برگشته. کنار پیرزن می‌ایستد، در حالیکه من هم سمت چپ پیرزن ایستاده ام. موبایل زن چادری زنگ می‌زند. بعد از کمی دست دست کردن جواب می‌دهد. مکالمه چیزی شبیه این است:" آقا ببین کار من رو جور کن. می‌خوام برم بنیاد شهید پیش حاج آقا فلانی ماشینم رو تحویل بگیرم. حواله ام اومده اما می گن 85 می دن. می‌خوام این ور سال تحویل بگیرم." کارمند بانک که جوانی با ریش پرفسوری و لباسی مرتب است، می‌گوید "خانم خاموشش کن." زن هم می‌گوید" اینجا ننوشته با موبایل حرف نزنید." زن را نگاه می‌کنم. چادرش از این آستین دارهاست. سوییچ ماشین هم دستش است.


در این حین کار پیرزن تمام شده و کارمند دستش را به طرف من دراز می‌کند که پول و فیش رابدهم. یک لحظه می‌آیم بگویم نوبت این خانم است، اما نمی‌گویم. پول و فیش را می‌دهم. انگار تشخیص حق تقدم را به عهده کارمند گذاشته باشم. زن چادری می‌گوید آقا نوبت من است. کارمند اعتنا نمی‌کند. زن به من می‌گوید مگه نوبت من نیست. با سر جواب مثبت می‌دهم. زن دوباره می‌گوید آقا نوبت من است. و دفعه سوم کلیدش را روی میز می‌کوبد و با صدای بلند می‌گوید :"آقا اینجا رئیس نداره. این آقا به من بی احترامی می کنه. "


بعد بگو مگوی لفظی با رئیس بانک و بعد این جمله زن که : "حتما باید کارت نشان‌تان دهم؟ من خودم از پرسنل ام و ... زمان شاه بانک به مردم احترام می‌گذاشت. حالا هی بگویید خانواده شهدا فلان هستند " باز نگاهش می‌کنم، فوق فوقش زمان انقلاب 15 ساله بوده باشد. کسی حرفی نمی‌زد. فقط داد و بیداد زن بود و توضیح رئیس بانک که انگار آخر کاری ترسیده بود، چون زن تهدید کرده بود به حراست گزارش می‌دهد. تا آن وقت خونسرد بودم، اما چرت و پرت‌هایش اعصابم را به هم ریخت. گفتم:" خانم این آقا چه بی‌احترامی به شما کرد. شمایید که به هیچ کس احترام نمی‌گذارید. مثلا همین موبایل که در همه بانک‌ها ممنوع است و شما با خیال راحت حرف می‌زنید. "چیزی نگفت باز به رئیس بانک و کارمند پرید. که "من فلان جا حساب دارم و روزی پونصدهزار تومن تو حسابم می‌آد و میره. هیچ کس اینجوری با من رفتار نکرده". بهش گفتم "خانم آروم باش، خانم برو یک لیوان آب بخور آروم باش". گفت :"من آب لازم ندارم، نظام به اندازه کافی به ما آب داده."


خواستم ادامه دهم، اما کارم تمام شده بود. خیلی چیزها دلم می‌خواست بهش بگویم. اما حسش را نداشتم. بیشتر افسرده بودم تا عصبانی. تمام راه را به آژانس شیشه ای فکر می‌کردم و اینکه این روزها حوادث به چه سرعتی دارند نگاهم را داستان عوض می‌کنند. اما این زن نه عباس بود، نه حاج کاظم. که اگر عباس بود هیچ وقت نمی‌فهمیدیم خانواده شهید است، یا زخمی در بدن دارد. حاج کاظم هم نبود، ماشینی که در نوبت داشت و گردش مالی حسابش این را نشان نمی‌داد. کم کم دارم باور می‌کنم و که عباس و حاج کاظم تنها در ذهن حاتمی کیا هستند.
منتشر شده در 8 اسفند 84

ورود اینترنت به ایران

پنجشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۴

ماه گذشته پژوهشگاه دانش‌های بنیادی(همان مرکز تحقیقات فیزیک نظری سابق)کتابچه‌ای در مورد سوابق و فعالیت‌های پژوهشگاه منتشر کرد. دیدن این کتابچه خیلی برایم جالب بود.مخصوصا قسمت‌های مربوط به آمدن اینترنت به ایران، نکته ای که خيلی وقت بود فراموشم شده بود.فکر کنم کمتر کسی می‌داند که مرکز تحقیقات فیزیک نظری اولین بار ایران را به اینترنت متصل کرد.ضمن اینکه با حرف شایان موافقم که اگر مرکز تحقیقات اولین نبود، باز هم اینترنت به ایران می‌آمد، اما فکر کردم جمله‌هایی در آن کتابچه هست که شاید جالب باشد:

28/10/1370 ارسال اولین پست الکترونیک از ایران

15/10/1371 شناسایی رسمی اتصال ایران تحت عنوان IREARN در شبکه آموزش و پژوهش اروپا

12/11/1372 شناسایی رسمی اتصال ایران در شبکه اینترنت در سراسر جهان

27/12/1372 ارسال اولین پیام از گره ایران در شبکه اینترنت

مرداد 1373 ثبت دامنه ir. و تامین خدمات شبکه اینترنت(ISP) توسط مرکز تحقیقات فیزیک نظری و ریاضیات در ایران



منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 7 بهمن 1384

هگل بدتر است يا کلثوم ننه

یکشنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۴

هر چه به اين ماجرای دعوای اخير وبلاگستان فکر می کنم يک چيزی هست که بيشتر از همه جذبم می کند. مسئله ی زبان. چيزی که خودم مدتها و از جنبه های مختلف به آن فکر کرده ام و حتی زمانی عشق فلسفه زبان داشتم. بگذريم.

فکر کنم بايد حرفم را با يک جمله غير منتظره شروع کنم. به نظرم اگر به طرز نوشتن سيبيل طلا يا به قول سيبستان  نوشتن کلثوم ننه ای ايراد می گيريم بايد به هگل هم ايراد بگيريم. يعنی اگر می گوييم کسی حق ندارد اين طور وبلاگ بنويسد مجبوريم بگوييم  هگل هم حق ندارد اين همه سخت فلسفه بنويسد.

برای اين هگل را مثال زدم که خودم مدتها درگير اين مسئله نوشتن فلاسفه بوده ام. اينکه چرا بايد فلاسفه قاره ای اينقدر سخت و مغلق بنويسند. و عمدتا هم اين حرفهايم تحت تاثير عشق فلسفه تحليلی بوده است و ساده نويسی امثال راسل. هنوز هم يک جورهايی اينطور فکر می کنم. اما يک تفاوت بنيادی در فکرم ايجاد شده. اين که من نمی توانم بگويم فلانی حق ندارد اينطوری بنويسد. خوب من می توانم نوشته هايش را نخوانم. می توانم هگل و هايدگر نخوانم اما ضمنا آنها هم وجود دارند. و البته با آگاهی کامل از اينکه حتما يک چيزهايی هست که با نخواندن اين فلسفه ها از دست خواهم داد. اين يک انتخاب است.اما نمی توانم حکم کلی بدهم که هر که سخت می نويسد چرند می گويد و می خواهد اين چرند گويی را پشت زبان پيچيده(يا کلا شکل زبان) مخفی کند. مثل هميشه بايد گفت همه چيز آماری و نسبی است. ممکن است کسی سخت بنويسد و حرفی داشته باشد و يا ساده بنويسد و حرفی نداشته باشد. برعکسش هم ممکن است.

اين حرف ها فقط برای توجه دادن به اين نکته بود که معمولا حکم هايی که می دهيم دامن خيلی چيزها را خواهد گرفت . حتی خودمان را.


منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 25 دی 84

یک تیر دیگه

یکشنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۴

تیراندازی گاهی بد جوری فکرم را مشغول می‌کند، به حدی که بعضی شب‌ها خواب تیر زدن می‌بینم. هر بار هم یک سناریوی جدید برایش طراحی می‌کنم. مثلا دیشب خواب دیدم رفته ام مدرسه، اما آن شکلی نبود. مدرسه همیشه در خوابهایم شبیه خودش نیست. انگار زنگ ورزش بود یا نمی دانم چه شد که گفتند چون احمدی نژاد گفته تیراندازی ورزش خوبی است و ورزش پیغمبربوده، کلی کمان خریده اند! آن وقت من هم همراه آن‌ها شروع کردم به تیر زدن. واقعا حال آدم از این بهانه احمقانه گرفته می‌شود، خب می‌خواهی خواب تیراندازی ببینی چرا به بقیه گیر می‌دهی.

احتمالا دلیلش تمرکز خیلی زیادی است که این ورزش احتیاج دارد، و ضمنا یک جور خود رو کم کنی! منظورم این است که آدم مدام می‌خواهد جمع تیرش بهتر شود، و یک جور وسوسه ای هست که می‌گویی یک بار دیگر هم بزنم حتما این بار بهتر خواهد شد. برای همین است که وقتی کلاس تمام می‌شود هنوز هم دلم می‌‌خواهد تیر بزنم.


منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 19 دی 84

خرده جنایت های زن و شوهری

جمعه، دی ۱۶، ۱۳۸۴

تالار سایه. ساعت هشت و ربع. اما امکان دارد تاخیر هم داشته باشد. ما که با تاخیر رفتیم داخل سالن. بازیگران: میکائیل شهرستانی، افسانه ماهیان. کارگردان: سهراب سلیمی. نمایشنامه نویس: امانوئل اشمیت.

می شود گفت همه چیز خوب بود. هم بازی‌ها و هم نمایشنامه. ضمن اینکه خسته کننده و کشدار هم نبود. ظاهرا نمایشنامه نویس فلسفه خوانده و این قضیه در دیالوگ‌ها تاثیر خوبی داشت. منظورم بیشتر این است که با انتخاب موضوعی به شدت ملموس، و تحلیل آن از زاویه‌های متفاوت برای مخاطب طرح سوال می‌کند. نمایشنامه برای کسی نسخه نمی‌پیچید، تنها کارش باز کردن مسئله است. برای همین بود که حتی وسوسه نشدم در جلسه نقد که بعد از اجرا برگزار می‌شد بمانم. دوست نداشتم کسی پابرهنه بدود وسط ایده‌ها و سوال‌هایی که در طول اجرا جمع کرده بودم تا سر فرصت بهشان فکر کنم. البته معمولا راه‌حلی را که نویسنده برای شخصیت‌های داستانش تجویز می‌کند می‌شود نسخه نویسنده برای مخاطب دانست. اما حداقل در مورد این کار دوست ندارم این طور فکر کنم، این تنها یکی از راه‌هایی بود که می‌شد انتخاب کرد.

راستی یادم رفت، میکائیل شهرستانی. که هم بازی و هم صدایش را دوست دارم ، و به شدت این نقش را خوب در آورده بود.


منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 16 دی 84

کتاب‌هایی که باید خواند

سه‌شنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۴

1- چند وقتی است همت کرده‌ام و کتاب‌های قدیمی را که تا به حال نخوانده‌ام، اما تعریف‌های زیادی ازشان شنیدم می‌خوانم. یکی از این کتاب‌های بیچاره که سال‌ها در کتابخانه خاک می‌خورد و هر که می‌دید می‌پرسید نظرم درباره‌اش چیست، سمفونی مردگان عباس معروفی است. بالاخره عزمم را جزم کردم و مدتی پیش خواندمش. طفلک چقدر در کتابخانه داد زده بود که مرا بخوانید و توجهی نکردیم. از خواندنش پشیمان نشدم که هیچ، کلی هم خودم را سرزنش کردم که چرا توصیه دیگران را جدی نگرفته بودم. حالا که گذشته.

روایت پیچ در پیچ سمفونی مردگان را خیلی دوست داشتم. به جز روایت حال و گذشته به طور همزمان، راوی ها هم در داستان عوض می‌شوند و این جذابیت کار را زیاد می‌کند. مخصوصا وقتی آخر کار می‌فهمی که معروفی داستان را بین سال‌های 64 تا 67 نوشته است. چند جا هست که راوی به صدای کلاغ‌ها اشاره می‌کند و مثلا می‌گوید: زمستان سختی است و کلاغ‌ها بر سر درختان داد می‌زند برف، برف! – جالب است که برف به ترکی می‌شود قار ( که شاید با املای غار آن را بنویسند) -  نویسنده بدون هیچ توضیحی آدم را متوجه نکته ظریفی می‌کند.

 

 2- مصاحبه رضا منصوری خواندنی است. یادش به خیر به جای درس نسبیت مدام از سیاست گذاری علم می‌گفت.


منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 13 دی 84

 

Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.