چند سالی بود که می دیدم بازار کتاب پر از ترجمه آثار
پل آستر شده است. اما هیچ وقت نخواندم، با اینکه در نقدها و معرفی کتاب ها خواندن شان توصیه می شد. بالاخره همت کردم و خواندن "
سه گانه نیویورک" آستر را شروع کردم. آن هم به زبان انگلیسی و شب ها قبل از خواب، کاری که قبلا حوصله نداشتم با کتاب های انگلیسی بکنم.
شهر شیشه ای داستان اول این سه گانه است. قصه در نگاه اول یک رمان پلیسی است، اما پشت این ماجرا هویت و زبان هدف اصلی نویسنده هستند. تمام آدم های داستان تنها یک یا حتی چند نام هستند که در انتها حتی آن نام هم بی معنا می شود. تصادف و اشتباه نقش مهمی در داستان دارد و انگار هیچ کس واقعا آن کسی که دیگران می پندارند نیست.
دانیل کویین نویسنده داستان های پلیسی عامه پسند، شخصیت اصلی داستان است و با اسم مستعار کتاب هایش را چاپ می کند. او با یک تماس تلفنی اشتباه به جای کارآگاهی به نام پل آستر برای پیگیری یک پرونده و تعقیب یک زندانی تازه از زندان آزاد شده، استخدام می شود. تعقیب شونده یک استاد فلسفه است که پسرش را سالها در تاریکی و تنهایی حبس کرده است تا به زبان خدا دست یابد. در این میان با تحقیقات کویین اسطوره برج بابل و سابقه ی آزمایش هایی شبیه این را می خوانیم، که البته بعد معلوم می شود بخشی از این تاریخچه ساختگی است.
ببخشید، من که دارم داستان را تعریف می کنم. خودتان بروید بخوانید تا بفهمید مهارت نویسندگی آقای آستر آنقدر بر خوش تیپی اش چربیده که به جای مدل یا هنرپیشه شدن، داستان نویس شده است. این سه داستان به صورت کتاب های جداگانه به فارسی ترجمه شده و شهر شیشه ای را نشرافق به ترجمه شهرزاد لولاچی
منتشر کرده است.
مرتبط:
چرا مینویسم؟ / پل آستر / ترجمهی آزاده جورابچی