هنرهای مزهای
جمعه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۷
داروین پارتی
پنجشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۷
2- - چارلز داروین بیش از آنچه آبراهام لینکلن- که تصادفا تولدشان در یک روز است- در ساختن ایده آزادی سهیم بوده، مبدع ایده تکامل نبوده است. آنچه داروین در کتاب منشا انواع فراهم کرده ، پایههای یک نظریه قدرتمند برای این است که چگونه تکامل میتواند از طریق عوامل "کاملا طبیعی" رخ دهد. همین نکته به دانشمندان آزادی داد تا پیچیدگی درخشان حیات را جستجو کنند، به جای اینکه آن را به عنوان یک راز بپذیرند. ایده تکامل در زمان داروین پذیرفته شد اما "عامل" آن که انتخاب طبیعی بود تا نیمه قرن بیستم و آمیختناش با پیشرفتهای ژنتیک مورد مناقشه بود_ و هنوز هم هست. به خاطر همین پیشرفتها داروین قطعا هیجان زده میشد اگر میفهمید چه چیزهایی نمیدانسته و اینکه ما هنوز چقدر باید یاد بگیریم. (منبع: National Geography)
3- می گویند قرن بیست و یکم قرن علوم زیستی است. اما عجالتا سال 2009 را دریابیم که سال داروین است. اگر با این موضوع حال میکنید به مجلهها، سایتها و حتی تلویزیونهایی سر بزنید که به این مناسبت مقالهها و برنامههای ویژه دارند. آنهایی را خبر داشتم اینجا لینک می دهم:
Scientific American در شماره ژانویهاش ویژهنامه تکامل داشت.
National Geography شماره این ماهاش ویژه داروین است، در ضمن در شماره دسامبر 2008 هم یک مقاله درباره والاس داشت- کسی که به روایت تاریخ علم ایده تکامل را مشاهدههای او به داروین داده است.
NewScientist کتاب های خوبی را معرفی کرده است.
Nature و Science و DiscoverMagazine در وبسایت هایشان صفحه ویژه داروین دارند که در طول سال به روز می شود.
گاردین هم در بخش علمی وبسایت اش یک بخش داورین دارد.
اکونومیست در یک ماه اخیر گاه گداری مقالههای جالبی دراین باره منتشر کرده است، باور مردم کشورهای مختلف درباره نظریه تکامل، یکی از این مقاله هاست. تجارت ناتمام هم مقاله های جالبی است.
صفحه ویژه BBC هم با عنوان داروین همه برنامه های تلویزیونی و رادیویی این شبکه را معرفی کرده است.
پی نوشت: فعلا حال همین ها را ببرید تا در روزهای آینده چیزهای جدیدی را که پیدا می کنم به لیست اضافه کنم. اگر لینک جالبی سراغ دارید خبر دهید.
موضوع : تاریخ, در حوالی علم, Evolution | 5 نظر »
ویکی، کریستینا، خاویر باردم
چهارشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۷
شوهر ویکی وقتی داستان رابطه سه نفره کریستینا، آنتونیو و ماری الن را میشنود می گوید: نمیخواهم خودم را در مقام قاضی قرار دهم.
این دقیقا همان حسی است که بعداز دیدن فیلم وودی آلن (ویکی، کریستینا، بارسلونا) داشتم. نمیخواستم قضاوت کنم؛ اما دوست داشتم فکر کنم، مشاهده کنم. میخواستم خودم را به جای تک تک شخصیتها بگذارم و داستان را بازسازی کنم. البته این هم خودش نوعی قضاوت است و ما ناچاریم که قضاوت کنیم، برای اینکه لحظاتی هست که باید تصمیم بگیریم.
نمیخواهم خودم را در مقام قاضی قرار دهم، اما زندگی خود قضاوت است.حتی اگر مثل ویکی، گیج و سرگردان و ترسیده و بیتصمیم به کشور خودت برگردی. همان حسی که وودی آلنِ لعنتی آخر فیلماش ما را با آن رها میکند.
تهراننوشتهها- توهم مسئولیت
شنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۷
از چهارراه ولیعصر سوار تاکسی شدم به مقصد آزادی و جلو نشستم. همانجا خانم میانسالی سوار شد و به محض راه افتادن به راننده که جوان و خوشرو بود، گفت:"ببخشید آقای راننده حواسام نبود، پول خرد ندارم و فقط دوهزار تومنی دارم، اشکالی که نداره؟" راننده ناگهان رو ترش کرد و جواب داد:" خانم، به خاطر دویست تومن که کسی دوهزار تومنی نمیده، نداشتی اتوبوس سوار میشدی."
و جر و بحثی بینشان درگرفت که راننده باید پول خرد داشته باشد یا مسافر. من هم در حالیکه جیبهایم را میگشتم شاید بتوانم دو هزار تومانی آن بنده خدا را خرد کنم، به راننده گفتم :" آقا خب ایشون راست میگن، از قبل هم که بهتون اطلاع دادن، بعد هم درست با مشتری رفتار کنید." فکر کنم همین جمله آخر گند کار را درآورد و گفت به من ربطی ندارد و کسی با من حرف نزده و بعد هم آن خانم جای مادرش است و بیاحترامیای بهش نکرده است که من میگویم درست رفتار کند! من هم شروع کردم مزخرفاتی شبیه اینکه من شهروند این شهر هستم، پس به من مربوط است و ممکن بود من به جای آن خانم باشم و ... تحویلش دادم.
همه این ماجرا چند دقیقه بیشتر طول نکشیده بود و ماشین جلوی دانشگاه تهران رسیده بود که جوانک نگه داشت و گفت پیاده شو من تو را نمیرسانم. اول نمیخواستم پیاده شوم، ماشیناش خطی بود اما تهدید شماره برداشتن هم اثر نکرد. پیاده که میشدم، دیدم جلوی دانشگاه ملت ایستادهاند و برای غزه جشن گرفتهاند، دوربینام را در میآوردم که عکس بگیرم جوانک گفت:" آره شماره رو بردار، عکس هم بگیر."
تهراننوشتهها- تاکسی
جمعه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۷
یکی از خوبیهای تهران این است که هر جا اراده کنی میتوانی سوار تاکسی(یا هر ماشین دیگری) شوی. البته امکان بسیار کمی وجود دارد که به مقصد نرسی و یا هیچ وقت پیاده نشوی. اما در هر حال بهتر از قیمتهای وحشتناک تاکسی در هلند است که آن هم هرجایی گیر نمیآید. اینجا اگر دیرت شده باشد، کارت تمام است.
تهراننوشتهها- سلام
پنجشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۷
به افسر کنترل گذرنامه سلام میکنم، با تردید جواب میدهد و گذرنامه را از دستم میگیرد. به بازرس گمرک سلام میکنم، نمیدانم سلامام عجیب است یا قیافهام یا لبخندم در آن تاریکی دم صبح که همه خوابشان میآید. آزمایش خوبی است، تصمیم میگیرم به همه سلام دهم و واکنشها را ببینم.
خیلی جالب است، رانندههای تاکسی بعضی با تعجب و بعضی با خوشرویی جواب سلام میدهند، گاهی هم اصلا جواب نمیدهند. هر چه سنشان بالاتر باشد، احتمال جواب دادنشان هم بیشتر است. من تنها کسی نیستم که سلام میکنم، مسافرهای دیگری هم هستند که موقع سوار شدن به تاکسی سلام میکنند. اما با تقریب خوبی، من تنها زنی هستم که سلام میکنم، آن مسافرهای دیگر اکثرا مرد هستند. برای همین گاهی پیش آمد که از سلام دادنم، برداشتهای عجیبی شد، به خصوص که همیشه جلو مینشستم و گاهی تنها مسافر تاکسی بودم. اما از سلام کردن پشیمان نشدم، عادت خوبی است که قبلا نداشتم.
چاپ مقاله با کمترین امکانات
چهارشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۷
رفتم از منشی دانشکده، برای دفتر کارم سطل زباله گرفتم. برایشان عجیب بود که من یک چنین چیزی میخواهم. فکر کنم آن جک معروف واقعا درست باشد که دانشکده فلسفه حتی سطل زباله هم لازم ندارد.