پارسال همین موقع بود که برای مصاحبه پی. اچ. دی. به دانشکده فلسفه خرونینگن رفتم. راه سه ساعت و نیمه و موضوع پروژه که زیاد دوست نداشتم، باعث شد از اینکه قبولم نکردند ناراحت نشوم. در طول سال سرگرم کار
رادیو بودم و برای همین یکی دو جایی را هم که درخواست دادم چندان برایم جدی نبود. به خصوص اینکه دیگر خود کار دانشگاهی برایم مهم نبود، برای اینکه نمی خواستم و نمی خواهم در دانشگاه بمانم. علاقه ام این بود و هست که برای یک رسانه علمی انگلیسی زبان کار کنم و خب باید برای این کار سرمایه گذاری می کردم. یکی از راه ها این بود در یک موضوع بین رشته ای درس بخوانم، جایی بین علم و فلسفه، تا نوشتن یاد بگیرم. خب امکانش به وجود آمد و برای پی. اچ. دی. در یک
پروژه خیلی هیجان انگیز با موضوع فلسفه داروینیسم پذیرش گرفتم.
حالا مانده ایم با برنامه هایی که داشتیم چه کنیم. برنامه کلی و خام مان این بود که وقتی قرارداد پست داک نیما تمام شد برای
کوانت شدن در لندن اقدام کند و من هم آنجا درس بخوانم یا بروم جایی مثل بی بی سی و البته کلی انگیزه های دیگر مثل انگلیسی شدن و زندگی در کشور انگلیسی زبان. اما حالا به قول
شوایک (البته در تیاترش نه در کتاب) : " اگه نرم دلم می سوزه، اگه برم پل می مونه اون ور آب."