فرزانگان، منطقه 6
پنجشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۸
تهران شهر خشن و بی در و پیکری است. از خشونت اش همین بس که من هفت سال راهنمایی و دبیرستان را به مدرسه ای رفتم که از نگاه من ای که در محله پیروزی بزرگ شده بودم و زندگی می کردم بالا شهر بود و از نگاه هم مدرسه ای های جردن نشین ام پایین شهر.
12 نظرات:
سلام دوباره! من توي بيرمنگام هستم. دارم فلسفه ميخونم. پي اچ دي. ويتگنشتاين .
ميخواستم بهت ايميل بزنم اما ايميلت را ندارم. اگه پاي کامپيوتر هستي الان شايد بتوني بگي ايميلت چي است!
من میگم 22 بهمن بیا ایران الان زوده
سلام
شادزی مهر افزون
اقدمی تو روزنامه نگار خوبی می شدی. مطمئنم. ایمان
ایمان: این می شدی یعنی دیگه نمی شم؟
:)
هنوز هم می خوام وقتی بزرگ شدم روزنامه نگار بشم
یک روایت اهل سنتی هست که می گن از بالا شهریای اقدسیه و منظریه پرسیدن پاییم شهر کجاست، گفتن ونک. از پایین شهریایی خزانه پرسیدن بالا شهر کجاست گفتن بهارستان. و چقدر فاصله است از ونک تا بهارستان
ناف: دقیقا می خواستم یه همچین جمله ای اضافه کنم که تازه ببین پیروزی واسه کیا بالا شهر بوده
fekr konam alan khashen tar ham hast. man ham in hesse khasheni ro alan mifahmam ke chi bood. oon moghe darkesh nemikardam hanooz.ma ham khoonamoon kheyli vaght piroozi bood..
هی نخواستم این رو بنویسم، ولی نشد. مریم اقدمی، هربار تو دانشگاه می-دیدمت و لبخندی می-زدم یا سلام می-دادم (چون چند بار وقتی همراه دوستای فیزیکم بودم، دیده بودمت)، اصلا انگار نه انگار كه من رو دیده باشی! همیشه حسم این بوده كه دختر سرسختی هستی و به-راحتی با کسی گرم نمی-گیری. هنوز هم ازت یه جورایی می-ترسم (حساب می-برم)! كه این رو دوست ندارم. فکر می-کنم می-تونستیم دوستای خوبی باشیم. البته من یه شهرستانی ساده-لوح ناپیچیده-ام كه خیلی وقتا هم بی-دلیل نیشم بازه!
D:
-Nazila
به نازیلا:
ببین از آدم بدبختی که خودش از همه ی ادم ها می ترسه نترس. بدبختی من هم اتفاقا همیشه همین بوده که از ادم ها می ترسیدم و می ترسم- نمی تونم تو یه جمع جدید با آدمهای جدید دوست بشم و گرم بگیرم. واسه همین هم اونها فکر می کنن خودم رو می گیرم- در صورتی که نمی دونن، خجالت می کشم و ازشون می ترسم- از فکر و قضاوتشون می ترسم. و می رم یه گوشه خودم رو سرگرم یه کاری نشون می دم.
واسه خودم هم اتفاقا این زیاد پیش اومده که به کسی لبخند زدم یا سلام دادم- اما اونقدر با ترس و شک و تردید این کار رو کردم که طرف اصلا نشنیده یا نفهمیده من با اون هستم.
من هم در مورد خیلی ها فکر می کنم می تونستیم دوستای خوبی باشیم. اما متاسفانه دوست بودن رو یاد نگرفتم. آیا این هم به اون عقده ی اختلاف طبقاتی مربوطه؟ شاید.
راستی تو کدوم نازیلا هستی؟
maryaminaa.blogspot.com is very informative. The article is very professionally written. I enjoy reading maryaminaa.blogspot.com every day.
vancouver payday loan
payday loans canada
same experience, but i never thought of it as "Tehran's violence", so I guess i did not get this part
Do you have any idea? Click here and post a Comment