یه سوزن به خودم
یکشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۸
این یادداشت را دو سه هفته پیش برای "جمعه برای زندگی" همایون خیری نوشتم.
يک. چند ماه بیشتر نداشتم وقتی آن جمعه مادرم من را بغلش گرفت و راه افتاد برود ببیند انتهای خیابانمان در میدان ژاله چه خبر است. حکومت نظامی بود و ماموری جلویش را گرفت و تهدید کرد خانوم جلوتر نیا، وگرنه میزنم. با شنیدن قصههایی شبیه این همیشه حسرت خوردهام که چرا آن روزها را ندیدهام. در طول این سالها هر وقت فیلمی از آن زمان دیدهام، حالت غریبی که در چهرهٔ آدمها بوده توجهم را جلب کرده است. حسّی که با هیچ گزارش و کتاب و فیلمی قابل انتقال نیست؛ فقط باید آن زمان را زندگی کرده باشی تا بفهمی دقیقا چه چیزی آن مردمان را در جمعه سیاه و دیگر روزها به خیابانها کشاند. همین است که میگویم تنها حسرت تجربه کردنش برایم مانده است.
دو. جمعه پیش هم دقیقا همین حس را داشتم وقتی هزاران کیلومتر دورتر تصویر مردمانی را میدیدم که خیابانهای تهران را سبز کرده بودند و لحظه به لحظه مشتاقانه خبرها را دنبال میکردم تا چیزی را کشف کنم.اما انگاری باز هم چیزی را از دست داده باشم، بار اول زمان و این بار فاصله مانع بود و هست. خواندن گزارشها و روایتهای دوستان و دیدن تک تک عکسها و فیلمها هم تنها یک تجربهٔ دست دوم به دست میدهند که با حضور در آن زمان و مکان قابل مقایسه نیست.
سه. با همین حال و روز با حسرت جملهای شبیه این توییت کردم که "تجربه کردن همهٔ این روزها را از دست دادهام و از دست خواهم داد." زنجمورهام جواب داد و رفقا از در همدردی در آمدند و جملههای مشابهی برایم نوشتند. بعد از مدتی اما به خودم آمدم و جواب محکمی به خودم دادم! راستش از نالههایم حالم به هم خورده بود و فکر کردم "سی سال پیش که یا نبودی یا بچه بودی، به هر حال تجربهاش غیر ممکن بوده است. حالا اما چه مرگت است، اگر خیلی عشق تجربه کردن داری به جای ناله کردن یک بلیط بخر و برو هر چه میخواهی ببین. این قدر هم روی اعصاب بندگان خدا در داخل و خارج راه نرو که وای غریب ام، وای نوستالژیام درد میکند، وای عذاب وجدان دارم، وای بیانیه دارم، وای امضا جمع میکنم، وای نظریه دارم، وای تجمع میکنم، وای راهحل دارم، وای من چقدر سبزم، وای من فکر میکنم."
چهار. راستی بلیط را برای یکی از همین جمعهها بخرم؟ زندگی میکنیم...
2 نظرات:
مریم من دیشب با یکی از دوستام قرار گذاشتیم که برای عاشورا بریم
می شه حدود بیست هفت دسامبر به نظرم تو تعطیلات کریسمس
میای تو هم؟
من آن روزها را نمىشه بگى تجربه کردم ولى کم و بيش ديدهام. هفت - هشت سال بودم و همراه پدرم البته در شهرستان مىرفتم تظاهرات. البته تظاهرات بىخطر مثل تاسوعا و عاشورا چيزى شبيه تظاهرات فراموش نشدنى روز آزادى. اينبار ولى تقريبا همه را دارم تجربه مىكنم. جاى شما خالى (!) وقتى که گاز اشکآور و باتوم و … مىخوريم. جاى شما خالى وقتى که از ميان انبوه گاردىها رد مىشويم و وانمود مىکنيم که خبرى نيست، در حالىکه رفتهايم تا مگر تجمعى شکل بگيرد، فريادى بزنيم، شعارى بدهيم، باز گاز اشکآورى بزنند، باتومى بخوريم، از موتور سوارها بگريزيم …
Do you have any idea? Click here and post a Comment