سگ دوست داشتنی بولگاکف
پنجشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۹
اگر کتاب را نخواندهاید، این پست ممکن است داستان را لو دهد.
شاریک سگ بدبختی است. پوستش با آب جوش سوخته و در سرمای سخت مسکو باید به دنبال غذا بگردد. اینها را خودش میگوید، اول داستان دل سگ نوشتهی میخائیل بولگاکف. حرف زدن شاریک باعث میشود به او نزدیک شوم و دوستش داشته باشم. هرچه که میخواهد بگوید همین که از دید خودش داستان را تعریف میکند عالی است. وقتی آن دکتر/دانشمند به سراغش میآید و شاریک در خانه او سر و سامان میگیرد فکر میکنم خب این سگ بینوا هم عاقبت به خیر شد. اما سگ از خانه دکتر که مطب و آزمایشگاه او هم هست چیزهایی می گوید که ترس برم میدارد. از حرفهای دکتر و دستیارش با مریضها این حدس را میزنم که اعضای بدن حیوانها را به انسان پیوند میزنند و هر لحظه منتظرم همین بلا را سر شاریک بینوا هم بیاورند.
وقتی شاریک را میگیرند و به اتاق عمل میبرند میفهمم که دیگر فاتحه سگ بیچاره را خواندهاند. به خصوص وقتی که دیگر داستان را هم از زبان او نمیخوانیم. فکر میکنم اگر قلب یا مغز شاریک را در بیاورند و به یک انسان یا هر موجود دیگری پیوند بزنند، شاریک دیگر وجود نخواهد داشت. اما چیزی که اتفاق میافتد کاملا نقطه مقابل این حدس است. مغز یک انسان را به شاریک پیوند میزنند. عجیب است که دیگر ناراحت نیستم، برای اینکه بدن شاریک هنوز زنده است و وجود دارد حتی اگر واقعا همان شاریک قبلی نباشد.
ماجراهای جالب کمونیست شدن شاریک، تبدیل شدناش به شاریکف و انتقادهای بولگاکف به سیستم بماند برای یک بحث دیگر، اما واقعا مرز شاریک بودن شاریک کجاست؟ دقیقا چه چیزی باید از او کم یا زیاد شود تا بتوانیم بگوییم او دیگر همان موجود قبلی نیست.
خواب یک کلیشه
جمعه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۹
موهای ضد جنگ ما
شنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۹
برای جمع کردن این لکه نفتی که در خلیج مکزیک پخش شده، با استفاده از موهای مردم فیلتر درست میکنند. یک عده از ملت هم مویشان را برای این کار هدیه کردهاند و می کنند. سی. ان. ان. با مبتکران این طرح مصاحبه میکرد. یکی از آنها در جواب این سوال که آیا این ایده دیوانگی نیست گفت: نیروهای ما برای نفت در عراق و افغانستان میجنگند و این یعنی نفت مهم است.
با همین جمله یک ایده محیط زیستی، ضدجنگ، دموکراسیخواه و جنبش زنانی به سرم زد. یک کمپین نمادین ایرانی که برای این ماجرا مو هدیه دهد. با این شعار که ما از پس دموکراسی خودمان بر میآییم، دست از سرمان بردارید و بروید با موهای ما نفتتان را جمع کنید. و البته موی زن ایرانی جنبه های نمادین دیگری هم دارد.
سربازهاشان برایشان قهرمان هستند
چهارشنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۹
امروز 65 امین سالگرد آزادی هلند از اشغال آلمان در جنگ جهانی دوم بود. در همین شهر فسقلی ما از اول هفته تا امروز کلی جشن و برنامه برگزار شد. روی سایت شهرداری دیدیم قرار است ماشینهای باقیمانده از جنگ رژه بروند. نوشته بود هفتاد هشتاد تایی هستند. امروز که تعطیل بود گفتیم برویم این بساط را ببینیم. هرچه وسط شهر گشتیم چیزی جز بازارهای موقت و ساز و آواز ندیدیم. بعد فکر کردیم خب اسم این خیابان خودمان که 5 می است، پس ماجرا همان حوالی باید باشد. برگشتیم سمت خانه و ماشینها آنجا بودند. همراه کلی پیرمرد که لباس نظامی پوشیده بودند. زن و مرد و جوان و بچه هم به قدر کافی بودند. به جز پرچم هلند و پرچم صلیب سرخ، پرچم آمریکا و کانادا و انگیس هم روی ماشین ها زیاد به چشم می خورد. خب با توجه نقش مهم ارتش کانادا در آزادسازی، زیاد عجیب نبود. بعد از ساعتی توقف که مردم در آن فاصله به قدر کافی فرصت بازدید داشتند، ستون ماشینها به سمت توقفگاه بعدیش راه افتاد. مردم درست مثل فیلمها با شادی برایشان دست تکان دادند و بدرقهشان کردند.
این مثل فیلمها که می گویم اصلا نقش بازی کردن نبود. واقعا صادقانه ابراز احساسات میکردند. من هم این وسط به سالگردهای خودمان فکر میکردم. چقدر خوب بود مثلا سالگرد آزادی خرمشهر اینقدر برایمان مهم باشد.
در جستجوی نقطه اختلاف
سهشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۹
این یک شرطی خلاف واقع است، اما اگر حامد قدوسی یادداشتاش را درباره مقاله شادی صدر در مردمک ننوشته بود آیا شادی صدر و مقالهاش با این همه واکنش مواجه میشد؟ یا اگر با چند روز فاصله یادداشتی از جنس ایراد حامد قدوسی منتشر میشد، آیا همه این ماجرا پیش میآمد؟
در اینجا نمیخواهم به چرایی آن واکنش اولیه و واکنشهای بعدی بپردازم. یعنی منظور این نیست که چرا شادی صدر نقد شد، یا نباید نقد میشد، یا باید شدیدتر نقد میشد یا هر باید و نباید و گزاره تجویزی دیگری از این جنس. هدفم از طرح این سوال تحلیل جریانی است که به وجود آمده و به خیال خودم شرلوک هلمز وار به دنبال علتها، دلایل و ضعفها و قدرتهای واکنشهای متنوع از افراد درگیر در بحثها و مخاطبها و کامنتهای آنها میگردم.
طبیعتا وقتی در پوست کاراگاه، پژوهشگر، روزنامهنگار جستجوگر یا دانشپیشه میروم، با پرسیدن همان اولین سوال فرضیهی هرچند ابتدایی خودم را بیان کردهام. ممکن است با جستجو، پژوهش، مشاهده، بحث، تحلیل و استدلالهای بعدی نظر و حدس اولیه خودم را محکمتر کنم، یا در مقابل به این نتیجه برسم که فرض بیربط، ناکارامد یا نادرستی بوده است و باید آن را کنار بگذارم. اما در هر حال باید از جایی شروع کنم....
دنبالهی متن را در سایت مردمک بخوانید. این یادداشت را به سفارش مردمک برای وِیژهنامهشان در مورد مقاله شادی صدر نوشتم.