مچ بند سبز، بازوبند ستاره داوود
دوشنبه، آذر ۱۶، ۱۳۸۸
در قطار نشسته بودم و در حال و هوای خودم داشتم کتاب می خواندم و سیب گاز می زدم. سرم را بالا کردم دیدم دختری دو سه ردیف آن طرف تر دارد V نشان می دهد. فکر کردم دارم خواب می بینم یا اشتباه کرده ام، اما دوباره نشان داد و من هم با هیجان جواب اش را دادم. همراه پسری بود که قیافه اش هلندی می زد و خودش هم با چشم های روشن و موهای تیره به نظرم ایتالیایی یا اسپانیایی آمد. موقع پیاده شدن رفتم بالا سرشان پرسیدم دوست ایرانی دارند، دختر گفت خودش ایرانی است. خوشحالی ام تمام شد. فکر می کردم، غیرایرانی هایی هستند که مچ بند سبز را می شناسند.
اما انگار با این مچ بند فقط خودمان را نشان دار کرده ایم. چیزی شبیه بازوبندهای ستاره داری که یهودی ها مجبور بودند به بازو ببندند، اما ما داوطلبانه داریم خودمان را از بقیه جدا می کنیم تا شناسایی شویم. یک بار نوشته بودم، این نوعی هویت است. اما حالا می بینم فراتر از هویت، عاملی برای شناسایی است و همین است که ترسناک اش می کند.
4 نظرات:
سلام. من رو ياد يه داستان انداختي. انقلاب که شد با فضاي جديد خيليها اسم بچههاشون رو از اسامي مذهبي انتخاب ميکردند تا پيامي رو برسونند. اين نامگذاري بعد از چند سال ديگه خصلت پيام داشتنش رو از دست داد و تنها تبديل شد به اتيکتي براي شناسايي آدمها از هم و دوباره همون خصلت عرفي قبلش رو پيدا کرد: نام همچون اتيکت و نه توصيف. من رو ياد راسل و کريپکي انداختي!!!!
اين مچ بند سبز هم دير و زود تنها نشانگر راديواکتيوي ميشود که درست مثل پرچم؛ قرار بوده آرمان قوم و مردمي رو نمايندگي کنه و بعد از مدتي تنها برچسبي براي تمايز مردمي از مردمي ديگر شده.
سلام
ضمن احترام به عقیده شما، به نظر من این نشان دار شدن نیست.
یک جور اعتراض بی کلام است که حتی وقتی مجالی برای حرف زدن نیست،حرف میزنه.
خوب و موفق باشید.
درنین: شاید خوب ننوشتم. رضا تو کامنت قبلی خیلی بهتر بیانش کرده- ایده اینه که این یا هر نشانه ی دیگه ای اولش به قصد اعتراضه، بعد از یه مدت اما کارکرد اولیه ی خودش رو از دست می ده و به یه چیز دیگه تبدیل میشه- یه جورایی ترسم رو از این دگردیسی مفهومی بیان کردم
too tanha nisti ba maram
Do you have any idea? Click here and post a Comment