www.flickr.com

بی هوشیِ آگاهانه

چهارشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۱

اين ترم يه درس دارم با عنوان شعور( consciousness ) که يکی از شاخه های فلسفه ذهن هستش. امروز سر کلاس استاد عزيز يه موضوعی رو گفت که خيلی با حال بود .
حدود سال ۸۴ ميلادي تو چند تا روزنامه ی معتبر انگليس يه اطلاعيه دادن که توی اون از کليه ی کسانی که جراحی کرده اند و بيهوشی عمومی داشته اند و تجربيات غير معمولی در حين بيهوشی داشته اند دعوت شده که گزارشی از وضعيت خودشون بدن.چون اون موقع يه سری بحث حقوقی و شکايت از جراحان و بيمارستان مطرح شده بود . يکی از گزارش هايی که يه نفر داده اين بوده که وسط عمل جراحی متوجه ميشه که هشياره و همه چی رو می فهمه ولی اصلا و به هيچ عنوان نمی تونه به دکترا بفهمونه که هشياره چون حتی پلک هم نمی تونسته بزنه . و بعد از مدتی تنفسش هم دچار مشکل ميشه تا حدی که آرزوی مرگ می کنه.
خوب مسئله ای که ينجا پيش می آد اينه که چه جوری و بر چه اساسی بايد حرف اين جور افراد رو باور کرد ؟ خوب کاری که پزشکا می کنن اينه که در طول بيهوشی شواهدی بر هشياری طرف پيدا کنن . ولی خوب اگه بتونيم يه همچين دستگاهی بسازيم اصلا چی رو بايد اندازه بگيريم ؟ معيار هشياری و شعور چيه ؟


از وبلاگ قدیمی 24 مهر 1381

کتابخونه و دردسر

چهارشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۱

امروز رفتم کتابخونه ی پژوهشگاه علوم انسانی که بعد از مدتها یه کتاب بگیرم بخونم و دوباره بیفتم تو خط درس و کار . و اتفاقا یه کتاب از کواین به تورم خورد در مورد ریشه های دلالت ( منظور دلالت اسمها بر اشیاست ) . رفتم پیش مسئول کتابخونه که کتاب رو امانت بگیرم ، دفترچه ام همرام نبود . آخه کارتی که می تونم باهاش از اونجا کتاب بگیرم ( کارت غدیر ) یه دفترچه داره واسه نوشت مشخصات کتابی که می گیری . و هر کاری کردم خانومه کتاب رو بهم نداد.
قبلا همین اتفاق تو انجمن حکمت واسم افتاده بود و خانومه برای اینکه بهم کمک کنه گفت دفعه دیگه بیار بنویسم . البته انجمن حکمت هم وابسته به پژوهشگاهه یا بوده یا می خواد بشه یا می خواد جدا شه !!!!!
بین همه ی این کتابخونه ها کتابخونه ی مرکز تحقیقات ( IPM) از همه بهتره . چون مخزن بازه و سیستم جستجوی کامپیوتری داره . ولی خوب کتاباش ریاضی و فیزیکه و کتابهای فلسفه اش کمه .
خلاصه این هم از درس خوندن ما ...


منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 6 شهریور 1381


عصر وبلاگ

سه‌شنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۱

دفترهای یادداشت روزانمون دارن تو کمد و کتابخونه خاک می خورن . دفترهای پر که دیگه حتی نگاشونم نمی کنیم و دفترهای نصفه که دیگه توشون نمی نویسیم . این تکنولوژی و ... خیلی چیزا رو از یادمون برده ، ولی نوشتن روی کاغذ یه حال دیگه ای داره ، خدا کنه یادمون نره ...


منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 5 شهریور 1381

گیر به نوشتن

یک دوست ، در نظرخواهی مطلبی که معرفی کتاب بوده یه چیزایی نوشته که برام عجیبه .
عجیبه ، چون برای من تعیین تکلیف می کنه که چی باید بنویسم ، چه کتابی رو باید معرفی کنم ، و...
دوستی که حتی اسمشو ننوشته که جواب شخصی بهش بدم . میخوام بهش بگم ممنون از اطلاعاتی که دادید ( راست و دروغش با مطالعه معلوم میشه ) ولی از اینجا به بعدش زیاده رویه
خلاصه اینکه من هر چی بخونم معرفی می کنم ، قضاوت با خودتونه ، برین بخونین و ...

خوش باشید و منصف و ....


منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 5 شهریور 1381

خبری برای ویتگنشتاین

دوشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۱

فکر می کنید اگه ویتگنشتاین این خبرو می شنید ، چی می گفت ؟!
( نقل خبر از ویشکا)

البته این عمل جراحی برای تلفظ بهتره زبانه و اصلا" ربطی به یادگیری نداره . امان از دست این تیترهای جنجالی ژورنالیستی ....


منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 4 شهریور 1381

قاضی زن

ظاهرا" تا اسم قضاوت توسط زنان می آد ، آقایون رگ غیرتشون قلنبه می شه !!
حتی اگه این قضاوت بین بازی بچه ها باشه !



منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 4 شهریور 1381

معرفی کتاب

یکشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۱

یه کتاب خوندم با حال بود:
ابله محله / کریستین بوبن / مهوش قویمی
فکر کنم تنها کتابی که مونده از این آدم بخونم رفیق اعلی باشه . و می گن اون از همش بهتره
ولی خوب این ابله محله هم خوب بود .

چند تا کتاب دیگه هم دستم دارم ولی نصفه مونده :

- تسخیر / معصومه ابتکار این ماجرای تسخیر سفارته . خیلی با حاله بخونینش
- اگر شبی از شبهای زمستان مسافری / ایتالو کالوینو این هم هنوز جذبم نکرده ، ولی یکی خیلی تعریفشو می کرد . کمدیهای کیهانی با حالتر بود .

منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 3 شهریور 1381
رفتم شمارشگرم رو ببینم ، یه جای جالب پیدا کردم : زنان ایران

جمعه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۱

دیشب عروسی بودیم . بعد از مدتها بهمون خوش گذشت . آخرش هم بوق بوق راه افتادیم دنبال ماشین عروس و چسبونده بودیم پشت ماشین . آقای عزیز گفت دفعه ی دیگه نوبت ماست ! منم گفتم ، مگه کس دیگه ای هم مونده ؟ !


راستی چهارشنبه رفتیم زندان زنان ، حتما برین ببینین ، ممکنه توقیف بشه .



منتشرشده در وبلاگ قدیمی، 1 شهریور 1381

چهارشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۱

نمی دونم چرا بعضی ها اینقدر خودشونو به خنگی می زنن . و همین طور نمی دونم چرا بعضی ها که ادعای معرفت می کنن ....

بی خیال دیگه حوصله شونو ندارم . اونقدر کار و فکر دارم که این مسائل واسم خنده داره .

نمیدونم چی چی ، نمی دونم چی چی ، حافظا !!!

روشنفکرنما

دوشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۱

تو هفته نامه ی چلچراغ یه مطلب با حال راجع به تب روشنفکری و روشنفکرنمایی نوشته .
حرفای از این قبیل که اگه می خواین مردم شما رو کاردرست و روشنفکر بدونن ، یه کتاب نیچه دستتون بگیرید و یه شعر شاملو حفظ کنید و چند تا اصطلاح قلنبه مثل مینی مالیسم وسط حرفاتون به کار ببرین ...
متاسفانه سایت این هفته نامه خوب نیست. اگه تونستم این مطلب رو اسکن می کنم و اگه نشد نکات با حالش رو می نویسم .

راستی کسی که این مطلب رو نوشته بود خودش هم روشنفکرنما بوده چون اططلاحاتی از قبیل کافی نت دانشکده به کار برده . که ما معمولا بهش می گیم سایت دانشکده !!
و یا در مورد یک دانشجو گفته عضو انجمن حکمت و فلسفه !! شاید منظورش عضو کتابخونه ی انجمن بوده . چون انجمن عضو هیات علمی داره.


منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 28 مرداد 1381

گوسفنده دير رسید

یکشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۱

چقدر این قشنگه :
«سوار در حالي كه غم در صورتش موج ميزنه پياده ميشه، دستش رو روي پيشوني پسر ميذاره وميگه:« علي اكبر!».
پسر لبخنده تلخي ميزنه وميگه: علي اكبر كدومه عباس!....اسماعيلم، گوسفنده دير رسید.....
سر پسر به گوشه اي ميغلته با چشمهاي باز....... »

کل قصه رو تو وبلاگ مرد بی لب بخونید .


منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 27 مرداد 1381

شنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۱

تنها درد بی درمان مرگ است
نا اميد نباش آينه ی من

چهارشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۱

۱. تو شماره ی جدید کاپوچینو با ابراهیم نبوی مصاحبه کردن . ازش پرسیدن اینترنت رو چطوری و توسط چه کسی کشف کردین؟ اون هم گفته مثل همه ی مردم ایران بوسیله ی حسین درخشان !!

نمی دونم چی باید گفت . فقط باید بگم که اصلا" این طوری نیست . کسایی که می دونن این جوری نیست و اصلا خودشون مثال نقض این موضوع هستن بگن .

خلاصه اینکه نباید به همین راحتی این همه اعتبار به حساب کسی واریز کنیم . تا چند وقت پيش که پدرخوانده ی وبلاگ ها بود حالا شده پدرخوانده ی اينترنت ...


2. از یکی از دوستان شنیدم با اولین حقوقش کامپیوتر دار شده ، اگه این از همون جایی که من فکر می کنم اومده باشه ، باید بگم که نزدیکترین دوستم به خاطر لج بازی یه به اصطلاح خانم رئیس ، از همین حق هم محروم مونده . اون هم در شرایطی که باید برای شروع زندگی مشترک وسایل خونه بخره .

حالا خودم هیچی که به خاطر نفوذ همون خانم اونجا رام ندادن و تازه ممکنه زیر آبم رو جای دیگه هم زده باشه !! چقدر این آدمها می تونن خبیث باشن ...


منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 24 مرداد 1381


سه‌شنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۱

اينجا نقاشی های قشنگی داره ...

دوشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۱

حوصله ام سر رفته ، این ماجرای کار پیدا کردن هم واسم شده کابوس . هر جا می رم یا هر کسی رو می بینم یا مجله و روزنامه ای رو ورق می زنم ، به خودم می گم منم می تونستم جای اینا باشم . انو حتی در مورد نزدیکان هم می گم . کسایی که تا به یه قدرتی می رسن یادشون می ره کی واسشون راه رو باز کرد . و زود بازی خودی و غیر خودی راه می اندازن ...

منتشرشده در وبلاگ قدیمی، 21 مرداد 1381

یکشنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۱

خیلی حال کردم وقتی وبلاگ نبوی رو دیدم . سردبیر : عمه اش !!

سیاست زدگی

شنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۱

وقتی تو وبلاگ ها و مهمونی ها و در جمع دوستان می بینم مردم بحثهای سیاسی می کنن ، یه جوری میشم . آخه من قدیمها دیوونه ی این چیزا بودم . هر چی جلسه و بحث و تریبون آزاد و تحصن و ... تو دانشگاه بود می رفتم . روزی چندین عدد روزنامه می خریدم . تو جریان کوی دانشگاه با دختر رئیس دانشگاه تهران ( یکی از دوستام ) رفتیم دم دانشگاه تهران تحصن . من حتی می دونم گاز اشک آور چه جوریه ، آخه اون روز از این بساط ها هم بود ...
ولی الان انگار نه انگار... حتی حاضر نیستم تو بحثهای مسخره ی مردم شرکت کنم. ولی من هنوز مواضع اصولی خودم رو دارم .تنها چیزی که فرق کرده اینه که به مصداق ها اهمیت نمی دم . مثلا یه بحثی که الان یه جور پز روشنفکری شده فحش دادن به خاتمیه ! ولی مشکل ما که مشکل شخص و دسته و گروه نیست ، مشکل ما مشکل فرهنگیه . مشکل ما اینه که دنبال یکی می گردیم بیاد نجاتمون بده . خودمون دلمون می خواد آقا بالاسر داشته باشیم . وگرنه به شخص تکیه نمی کردیم که بعد از چند سال بخوایم بندازیمش دور .تقصیر خودمون هم نیست . سلطنت و پادشاهی تو فرهنگ ما ریشه کرده...
بس کنم . اصلا یه چیز دیگه می خواستم بگم . می خواستم مشکل مملکت ما فرهنگیه و با سیاست حل نمی شه . اصلا مشکلمون همین سیاسته. همه چی تو این سرزمین سیاسیه . همه چی .این هم تقصیر خودمونه ، تقصیره قشر مثلا روشنفکرمونه . یه مثال ساده بزنم . آقای سروش یه فیلسوفه .و چیزهایی که میگه فلسفه ی دینه.که یه بحث کاملا نظری و فلسفیه و نباید از چنین بحثهایی برداشت عملی و راهبردی کنیم و در ضمن بیشترش حرفای جان هیک فیلسوف دین آمریکاییه .حالا وقتی سروش از تعدد قرائت ها از دین و پلورالیسم دینی و تاریخی بودن وحی حرف می زنه ما برمی گردیم می گیم عجب حرف سیاسی ای زد . دمش گرم و ... یه کاری کردیم که خودش هم باورش شده تـئوریسین یه دسته ی سیاسیه ... بابا جان این آقا فیلسوف ، یا شاید هم فلسفه دانه ...
پس اگه بحثهای فلسفه اسلامی رو بشنویم چی می گیم . احتمالا اون حرفا از نظرمون اعدام داره !!بدبختی اینه که خوندن فلسفه دین یا فلسفه اسلامی به نظرمون بی کلاسیه !! وگرنه این حرفا واسمون عجیب و خارق العاده نبود . فکر می کنیم اگه بریم مارکس بخونیم دیگه آخرشیم !
بسه دیگه ، با این حرفام به خیلی ها برمی خوره ... به خصوص بعضی دوستان تو همین دور و بر

ازوبلاگ قدیمی 19 مرداد1381
اینا که اسم آدمو نمی نویسن . مجبورم خودم بگم ، این دفعه تو روز نامه معرفی کتاب دلیله رو نوشتم . یه سری داستان کوتاهه که نویسندگانش زن هستن .

به دنبال کار

دوشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۱

کار آفرینان عزیز ! من دنبال کار می گردم .
این هم مشخصاتم:
۲۴ ساله ، در آستانه ی شروع زندگی مشترک و به شدت محتاج کار
لیسانس فیزیک ، صنعتی شریف
دانشجوی فوق لیسانس فلسفه علم ، صنعتی شریف

اطلاعات جانبی :
۶-۷ ساله که نقاشی می کنم . ( سه سال پیش یه استاد مامانی کار کردم ) و یه نمایشگاه گروهی داشتم
گریم سینمایی کار کردم ، به عنوان کار آموز برای یه سریال و کار در جشنواره ی دانشجویی تئاتر
تدریس خصوصی و غیر خصوصی فیزیک دبیرستان در سالهای اخیر
ترجمه ی متنها ی فیزیکی و فلسفی
کار در روزنامه ی شریف ( معرفی کتاب ، مقاله و ... )
کامپیوتر بازی هم که سرگرمیمه ( منظورم کارهای گرافیکی و غیره است )
یکی دیگه از سرگرمیهام ساختن کارتها ی تبریک دست سازه

دیگه فکر کنم اطلاعاتی نمونده باشه . هر کی کاری واسه من سراغ داره بهم خبر بده ، تا از یه ثواب بزرگ بهره مند بشه !!( به قول درویش شهر قصه : خدا یک تو دنیا ، صد در آخرت بهتون عوض بده )

منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 14مرداد1381

فلسفه و بدبختی

یکشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۱

دوستی برام نوشته که زیاد از فلسفه نمی نویسم . آره نمی دونم چه مرگمه که دیگه حتی کتاب داستان هم نمی خونم ، چه برسه به کتابهای فلسفی . کلی برنامه داشتم . همون طور که گفته بودم ، داشتم پژوهشهای فلسفی ویتگنشتاین رو می خوندم . و قرار بود قسمتهای جالبش رو بنویسم .می خواستم برم پایان نامه های مردم رو ببینم . برم دنبال استاد راهنما بگردم . و...

از وبلاگ قدیمی13مرداد1381

شهر قصه

سه‌شنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۱

اگه شهر قصه رو شنیدین ، اگه عشق شهر قصه دارین ، اگه از بچگی با این نوار بزرگ شدین ، اگه وقتی با دوستاتون جمع می شین قطعه هایی از شهر قصه رو واسه هم اجرا می کنین ، یه سری به سانلی بزنین . داره این خاطره ی بچگی و بزرگی ما رو مکتوب می کنه ! دستش درست!
پس منم یه چیزی بگم :

ملا : گریه کنین مسلمونا ، گریه کنین ثوابه ...
خر : خانم خوشگله تو دیگه چرا ؟
خاله سوسکه : چیزیم نیست ، ملا می گه ثوابه .
خر : ولش کن ، ملا حاش خرابه

ازوبلاگ قدیمی10مرداد1381

حاتمی کیا

امشب (چهارشنبه ) شبکه یک یه برنامه داشت به اسم سینمای ایران که حاتمی کیا رو آورده بودن راجع به ارتفاع پست حرف بزنه . ولی خوب به پای اون برنامه ی ققنوس نمی رسید . چون مجری اون برنامه ، اکبر نبوی ، خودش یه جورایی سرش درد می کرد واسه این کار...
من هنوز ارتفاع پست رو ندیدم ولی از حالا می دونم که چه احساسی خواهم داشت . اونقدر از حاتمی کیا خوشم می آد که جلوی قضاوت و نقد رو ازم میگیره. حاتمی کیا از اون پدیده هاست . خیلی ها رو دیدم که از کارش خوششون می آد ولی از ترس برچسب خوردن و برای با کلاس جلوه دادن خودشون می کوبنش. یا حتی می گن ما چیزی از این حرفا نمی فهمیم. همون کاری که جدیدا" زیاد مد شده . کسایی رو دیدم که برای بالا رفتن منزلت اجتماعی شون ، مثلا" ادعا می کنن که نماز خوندن بلد نیستن یا اسم اماما رو یادشون می ره. و معلومه که مثل ... دروغ می گن !
چی شد رسیدم به اینجا؟ آها حاتمی کیا ... خودمونیم ، می دونم اگه پاش بیفته این هم اونی نیست که فکر می کردیم . نمی دونم چرا اینقدر ناامیدم ...

از وبلاگ قدیمی 10 مرداد1381

قصه های خوب برای بچه های خوب

دوشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۱

یکی از کتابهای دوران بچگی من، کتاب قصه های خوب برای بچه های خوب بود.کتابی که در جلدهای مختلف قصه های کلاسیک ادبیات ما، مثل کلیله و دمنه، مرزبان نامه، گلستان و ... را به زبان قابل فهم برای بچه ها نوشته. نویسنده و گردآورنده ی این مجموعه مهدی آذریزدی است.
امروز شبکه دو ، یک فیلم از زندگی آذر یزدی نشون داد که خیلی متاثر شدم. اول فکر کردم که در وضع بد زندگیش داره غلو می کنه. ولی وقتی رفت و با خودش مصاحبه کرد، خیلی ناراحت شدم. مگه میشه آدم واسه بچه های این مملکت کتاب بنویسه و وضعش این باشه.یک پیر مرد 80 ساله که توی یک خونه ی کاهگلی در یزد زندگی می کنه . و هیچ کس رو نداره . نه زنی ، نه بچه ای. حتی قفسه ی کتابخونه نداره که بتونه کتابهاشو بذاره . و چ.ن تحصیلات آکادمیک هم نداره آقایون باسواد و روشنفکر برخورد خوبی باهاش ندارن . این تنها فیلمی بوده که ازش ساخته شده . اون هم به خاطر ذوق و سلیقه ی یک کارگردان و نویسنده ...
خیلی ناراحت کننده است ، که با یکی از خاطرات دوران بچگی ات اینجوری مواجه بشی.

از وبلاگ قدیمی 7 مرداد1381

تکذیبیه

شنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۱

اگه از فیلسوف شانزده ساله به این جا می آیید باید بگم اشتباه اومدید. این من نبودم که اون حرفا رو زدم و پوپر کوچک ما به خاطر تشابه اسمی دچار سو ء تفاهم شده .
ماجرا از این قرار بوده که من به رسم ادب و تشویق یک وبلاگ نویس تازه که به فلسفه هم علاقه داره یه پیغام تو قسمت نظراتش گذاشتم و از شانس من نفر بعدی هم که نظر داده اسمش مریم بوده ولی هیچ مشخصات دیگه ای نداده! و دیگر اینکه من اصلا" به فلسفه این جوری نگاه نمی کنم . من فلسفه علم می خونم و با فلسفه ی تحلیلی و زبان حال می کنم. بقیه ی چیزها مثل عشق و ... به نظرم در حوزه ی ادبیاته . البته این نظر شخصی منه .

از وبلاگ قدیمی 5 مرداد1381

عقوبت

جمعه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۱

نمی دانم ما چه کرده ایم که به چنین عقوبتی محکوم شده ایم. عقوبتی که تحملش از هرچه به فکرمان می رسد سخت تر است. نمی دانم ما چه کرده ایم که شادی هایمان دوام ندارند ، حتی به اندازه ی یک روز.

هر عقوبتی در پی گناهی است . ولی این چه گناهی است که چنین عقوبتی را به دنبال دارد؟ نابودی شادیها !

گناهکاریم آری . نمی گویم هیچ گناهی نداریم . ولی می خواهم بدانم به خاطر کدام گناه باید این رنج را تحمل کنیم؟


منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 14 مرداد 1381

پنجشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۱

نمی دانم چرا شادیهایمان دوام ندارند. همه جا تارها یشان را تنیده اند ،عنکبوتها را می گویم و حتی شادیهای کوچکمان در دامشان می افتد. به نظر می آید تا ابد این قصه ادامه دارد.

منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 14 مرداد 1381

The Others

هنوزم تو کَفِش موندم! فیلم «دیگران» (the others) رو می گم. خیلی با حال بود. هنوز هم عضلا تم منقبض هستند. تازه رسیدم خونه، و فوری لباسم رو در آوردم اومدم پایین . آخه اتاق من یه تک اتاق تو طبقه ی سوم خونه است. واقعا" ترسیدم اونجا بمونم. خوشبختانه کامپیوتر هم تو اتاق من نیست. با این حال دلم می خواد باز هم فیلم رو ببینم و با توجه به اینکه تکرارش مزه نداره دلم می خواد داستانش ادامه دار باشه . به قول آقای عزیز مرض خودآزاری دارم. از ترسیدن و گریه کردن لذت می برم !!
خیلی فیلم استادانه ای بود. هر کی ندیده حتما" بره ببینه. نیکول کیدمن ، لامذهب جون می داد واسه همین نقش. با اون چشمای قرمز وحشت زده اش.

از وبلاگ قدیمی 3 مرداد 1381

شهیدان منفور !!!

در همه جای دنیا برای کشته شدگان و به قول ما شهیدان جنگهایشان ، احترام خاصی قایل هستند. نمی دانم بر سر ما و ملت ما چه آمده که حتی حاضر نیستند به آنها فکر کنند. من به هیچ جریان سیاسی کاری ندارم ، و اینکه چرا جنگیدیم یا چرا جنگ را ادامه دادیم و ... ولی باید بدانیم که ما زیر آتش بودیم . ما که کودکیمان به جنگ گذشت ، باید بدانیم که آرامش کنونی را از چه کسانی داریم.
چند روز پیش نقل قولی از یک آدم آشنا شنیدم که در این تظاهرات ضد آمریکایی اخیر مردم نبودند که شرکت کردند و از خودشون بودند!! مطمین هستم که در مورد امروز هم همین حرف را می زند و می زنند. ولی من خودم آنجا بودم. و مردم را کسی مجبور به آمدن نکرده بود. اینها خودشان شهید داشته اند، مفقود داشته اند و یا حداقل احساس دین به قهرمانان جنگ کرده اند که آمده اند ...
باز هم تکرار می کنم، در همه جای دنیا برای کشته شدگان و خاطرات جنگهایشان احترام خاصی قایل هستند.
نکته: خورشید خانوم هم یه چیزایی از این جریان نوشته.

از وبلاگ قدیمی 3 مرداد 1381

سه‌شنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۱

واسه اینکه دیگران وبلاگتون رو بخونن و تو این دنیای بی در و پیکر تنها نباشید ، باید خودتون رو تو بعضی لیستها ثبت کنید.
1. لیست حسین درخشان رو که حتما" می شناسید؟ اگه نمی شناسید ، اینجاست. وبلاگتون رو اونجا اضافه کنید ، ولی اصلا" منتظر این نباشید که اسمتون رو تو لیست ببینید!!
2. پس باید برید سراغ جاهای دیگه. جارچی جای خوبیه . خبرگزاری وبلاگشهره ، لیست نداره ولی اگه بهش ای میل بزنید ، هر چند وقت یه بار از حالتون می نویسه .
3. یه وبلاگ خبری دیگه هست به اسم آهوی سه گوش که باید به اون هم ای میل بزنید، تا ازتون بنویسه.
4. یه جای دیگه هست به اسم اکسیر ( یا یه همچین چیزی) ، که یه لیست از وبلاگهای فارسی داره و باید بهش ای میل بزنید تا اسمتون ظرف 5-6 ساعت بره تو لیستشون.
5. یه جای دیگه هم هست به اسم پارسیک که لیست وبلاگهای فارسی رو داره ، و خودش یه قسمتی برای ثبت وبلاگ داره . ولی هر یه هفته یه بار به روز میشه.
6. و آخرین چیزی که من خبر دارم لیست وبلاگ دانشجویانه که دست کمی از لیست حسین درخشان نداره . و تقریبا" نباید منتظر باشید که تو لیستش ثبت بشید !

و در آخر یه راه جدید مد شده که مردم تو صفحه ی نظرخواهی وبلاگ دیگران تبلیغ وبلاگشون رو می کنن. و اگه هیچ کدوم جواب نداد برین تو خیابون داد بزنید یا آدرس وبلاگتون رو بنویسید بندازید تو خونهّ مردم !!

از وبلاگ قدیمی 1 مرداد1381

دوشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۱

اگه یه آدمی از نگاه بقیه اونقدر گند باشه که نه بتونه برقصه ، نه عرق بخوره ، نه ... چی کار باید بکنه؟ اون هم نه به این خاطر که این کارا از نظرش بی ارزشن یا با هر ارزش قالبی و عوامانه ای منافات دارن . فقط به این خاطر که از مزهّ عرق خوشش نمی آد و از رقصیدن لذت نمی بره . خوب بقیه حتما" می گن که طرف یا تارک دنیاست یا با اونها حال نمی کنه که تحویلشون نمی گیره .
حالا راست راستی تکلیفش چیه؟

حرف من این چیزها نیست . حرف من اینه که این جور آدمها واسه این که این کارها رو نمی تونن بکنن ، مملکت رو می کوبن و... . ولی یک کدومشون حاضر نیستن برای به دست آوردن حقوقی از این دست همکاری کنن.

الان من می تونم با روسری برم دانشگاه. چون یک سال تمام با دوستام که مثل خودم فکر می کنن این فرهنگ رو جا انداختیم که رنگ روشن بپوشیم و اگه هوا گرمه به جای مقنعه روسری سرمون کنیم ( البته با حفظ حجاب) ولی یه کدوم از این آدمهایی که منو به خاطر عرق نخوردن تحقیر می کنن حاضر نیستن و نشدن واسه به دست آوردن این حق همکاری کنن.

منتشر شده در وبلاگ قدیمی، 1 مرداد 1381


معرفی کتاب

یکشنبه، تیر ۳۰، ۱۳۸۱

من واسه روزنامه دانشگاه(روزنامه شریف) معرفی کتاب می نویسم . تو شماره ی دیروز هم یه معرفی داشتم که هنوز سایت روزنامه رو به روز نکردن . ولی خوب این بار معرفی آخرین کتاب میلان کوندرا رو داشتم:
جهالت/میلان کوندرا / آرش حجازی / نشر کاروان
حتما" بخونیدش. موضوعش مهاجرت و بازگشت مهاجرین به وطنه. حتما" همه با این موضوع دست به گریبان بوده اند یا هستند. چون اگه خودتون مهاجر نباشید یا در حال این عملیات نباشید ، دوستی ، آشنایی ، فامیلی ... دارید که درگیر این موضوعه.

راستی یه کتاب دیگه که بعد از چند سال دوباره دارم می خونمش:
جنس ضعیف/اوریانا فالاچی / ویدا مشفق
این کتاب قصه ی سفر فالاچی به شرق برای تهیه ی گزارش در مورد زنان اونجاست . با حاله، خیلی.

از وبلاگ قدیمی 30 تیر1381

وبگردی

امروز در وبگردی مختصری که داشتم به یک نشریه یا یه همچین چیزی برخوردم به اسم نوشتارهای فلسفی . یه خورده توش گشتم ، جالبه. یه بخشی داشت به اسم فیلسوفها ، فکر کردم از این جا می شه فهمید گرایشش چیه . فیلسوف هاش اینا بودن: هایدگر، سیمون دوبوار، نیچه و... . خلاصه به سمت فلسفه ی قاره ای گرایش داره . تنها فیلسوف تحلیلی که دیدم کواین بود.

از وبلاگ قدیمی 30 تیر 1381

پژوهشهای فلسفی/ ویتگنشتاین/بند 26و27

آدم فکر می کند یادگرفتن زبان عبارت است از دادن نامها به چیزها .یعنی به انسانها،به شکلها، به رنگها، به دردها، به حالتهای روحیه ای، به اعداد و غیره . تکرار کنم، نامیدن کاری است شبیه چسباندن یک برچسب روی یک چیز . « ما چیزها را می نامیم و آنگاه می توانیم درباره شان حرف بزنیم : می توانیم در گفتگو به آنها ارجاع دهیم .» انگار کاری که بعد از نامیدن می کنیم در همان عمل نامیدن داده شده است . انگار فقط یک چیز وجود دارد و آن « حرف زدن درباره ی یک چیز » است . حال آنکه ما با جمله هامان کارهای خیلی گوناگونی انجام می دهیم . فقط به علامت (!) بیندیشید که چه نقشهای کاملا" متفاوتی دارد : آب ! ، بیرون! ، اُه! ، کمک! ، عالی! ، نه!
آیا هنوز هم مایلید این واژه ها را « نامهای چیزها» بدانید ؟

از وبلاگ قدیمی 30 تیر 1381

روزگار غریبی است ...

جمعه، تیر ۲۸، ۱۳۸۱

دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد

از وبلاگ قدیمی 28 تیر 1381

گربه سگ

اگه کارتون گربه سگ رو دیده باشید حتما عاشقش شدید ! کی می تونه از این جونور عجیب که حتی یه ذره هم عجیب به نظر نمی رسه و همه رفتار هاش واسمون ملموس و قابل درکه خوشش نیاد؟
واسه اینکه با گربه سگ خوش بگذرونید یه سری به اینجا بزنید.

از وبلاگ قدیمی 28 تیر 1381
salam

فیله اومد آب بخوره ...

.............................................................................................................................
...................................................................................................................
......................................................................
...................................
... فیله رفت آب بخوره افتاد و دندونش شیکست . و همهّ مردم شهر قصه جمع شدن که قیافه شو درست کنن و بعد هم خودشون یادشون رفت و گفتن این بابا با این سر و شکل مریض توی دنیا چی می خواد ، کارش چیه ؟


از وبلاگ قدیمی 28 تیر 1381


پیکاسو

پنجشنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۱


اسم اين تابلو ويولن و گيتاره . يکی يه زمانی از من پرسيد که اين جا گيتار و ويولن و .. مي بينی؟ من هم از اون سخنرانی های هميشگيم کردم که بابا نقاشی ادبيات نيست . نقاشی خوراک چشمه و بايد چشم از ديدنش لذت ببره و... حا لا شما هم واسه اينکه به چشماتون يه ورودی خوب بديد يه سری به پيکاسو بزنيد.


از وبلاگ قدیمی 27 تیر1381

وبگردی

چهارشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۱

در گشت و گذارم تو دنیای مجازی به الواح شیشه ای برخوردم که درباره زبان نوشته بود . من هم که دارم ویتگنشتاین می خونم توجهم جلب شد ولی دیدم زیاد به کارم نمی آد . چون من به زبان به عنوان یه پدیده ارتباطی نگاه می کنم و تو این نگاه برام فارسی و انگلیسی و لاتین فرق خاصی نداره. ولی خوب سایت با ارزشیه.


از وبلاگ قدیمی 26 تیر 1381

پژوهشهای فلسفی / ویتگنشتاین / بند 25

گاه گفته می شود جانوران از آن رو سخن نمی گویند که فاقد قابلیت ذهنی هستند . و این یعنی :« آنها فکر نمی کنند و به همین دلیل است که حرف نمی زنند » . اما آنها فقط حرف نمی زنند ، همین . یا بهتر بگوییم : از زبان استفاده نمی کنند . البته اگر ابتدایی ترین شکلهای زبان را مستثنا کنیم. دستور دادن ، پرسیدن ، به خاطر آوردن ، گپ زدن ، همانقدر بخشی از تاریخ طبیعی ما هستند که راه رفتن ، خوردن ، نوشیدن و بازی کردن.


از وبلاگ قدیمی 26 تیر 1381
Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.