چهارشنبه سوری
سهشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۶
چند دقیقه مانده به نیمه شب 31 دسامبر، گفتند برویم بیرون توی خیابان که چند ساعتی بود به میدان جنگ تبدیل شده بود. بوی باروت تمام شهر را گرفته بود و همراهان مان شمارش معکوس را شروع کردند تا آغاز سال نوی میلادی را جشن بگیرند. غریبانه نگاهشان می کردم و با هر انفجار دلم می لرزید. خیلی زود اما بر این بدبینی درونی که سعی می کند به درستی پوچی رسوم ملت را از یلدا گرفته تا سال نو میلادی نشان دهد، چیره شدم. در واقع فراموش شان کردم تا بتوانم از تجربه حضور در آن محیط لذت ببرم.
اما با همه ی این تلقین ها و فراموشی ها چیزی برای من نو نشد. طبیعی بود، من فقط تماشاچی بودم. تلاشم فقط در این حد بود که تماشاچی غرغرویی نباشم. از آن قول های عجیب و غریب قبل از عید هم خبری نبود، که از سال بعد مثلا روزی نیم ساعت ورزش می کنم یا تاریخ می خوانم یا ... . برای همین فکر کردم یک کاری به مناسبت سال نوی میزبانانم انجام دهم. که البته خیلی وقت بود در تردید انجام دادنش بودم.
خلاصه اینکه عشق گوگل و بدی های پرشین بلاگ بالاخره مرا از رو برد که در مریم اینایی که جولای 2002 در بلاگر باز کرده بودم(برای روز مبادا) به نوشتن ادامه دهم. با اینکه بیش تر از پنج سال است وبلاگ می نویسم، آنقدر برایم جدی نیست که نخواهم از سرویس های وبلاگ نویسی عمومی استفاده کنم. دوستی این کار را به خیابان خوابی تشبیه می کرد.
3 نظرات:
سلام
خوش اومدی
البته که انتخاب رنگ متن وبلاگ، حق مسلم هر صاحب وبلاگی است
اما گفتن نظر درباره رنگ متن وبلاگ هم حق مسلم هر خواننده وبلاگی است
با توجه به دو حق پیش گفته، باید بگم که خوندن فونت توسی نسبتا کم رنگ برای من سخت است
خواهش می کنم لااقل بیا در وردپرس. "یا یا حسین دیگر تا خانه داری مانده است!" (البته یک کم وزنش خرابه).
برای بهمن:ممنون، حتما پر رنگترش می کنم. آخه هنوز در دست احداثه
برای کمانگیر: تو فکر ورد پرس هم بودم، اما گفتم که عشق گوگل نذاشت. فعلا که همه ی زندگی ما دست گوگله
Do you have any idea? Click here and post a Comment