به جایی برنمی خورد
جمعه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۶
در کنفرانسی با یک دختر صرب دوست شدم. حرف های زیادی از کشورش زد و حرف های زیادی از کشورم زدم. نمی دانست حجاب بعد از انقلاب در ایران اجباری شده است. فکر می کرد همیشه این طور بوده و آن تصویر رسانه ای از حجاب یعنی چادر سیاه در ذهنش بود. حق داشت خب، او هم مثل من هم سن انقلاب بود. وقتی چشم باز کردم و فهمیدم در اطراف چه می گذرد، همه در خیابان حجاب داشتند. به نظر بدیهی می آمد و غیرقابل خدشه و حتی غیرقابل اعتراض، ازلی و ابدی. به جایی هم برنخورده است، طبیعی است، خیلی طبیعی. فقط نمی دانم چرا بعد آن جریان دیگر همه چیز طبیعی شده است، دیگر هیچ چیز به هیچ جا بر نمی خورد.
0 نظرات:
Do you have any idea? Click here and post a Comment