اعتیاد، اعتیاد، دلم دیگه نمی خواد
شنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۸
موضوع : از سر شکم سیری, خودم, وب 2, همین جوری دور هم | 1 نظر »
کلی گویی آفت ذهن است
سهشنبه، دی ۰۱، ۱۳۸۸
سیاه یا سفید
یکشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۸
دور ریختنی ها
چهارشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۸
مچ بند سبز، بازوبند ستاره داوود
دوشنبه، آذر ۱۶، ۱۳۸۸
چای کیسه ای، زردچوبه، تحقیر
شنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۸
چرا این قدر دعوا داریم
پنجشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۸
چراغ قرمز
سهشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۸
موضوع : همین جوری دور هم | 0 نظر »
آن 290 نفر کشته آدم نبودند؟
شنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۸
فرزانگان، منطقه 6
پنجشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۸
یه سوزن به خودم
یکشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۸
عین خارج
پنجشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۸
پی نوشت: همان طور که انتظار داشتم این اولین بار در دنیا بازارگرمی بود. اما من هم بد نوشتم، منظورشان سلف سرویس اش نبود، ارجاع این اولین ظاهراً به کمد هاست. بعد من که همیشه گفتهام اینجا دهاتی بیش نیست، از این چیزها هم ذوق زده میشویم.
من یک تقلیل گرای بدبختم
سهشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۸
موضوع : در حوالی علم, فلسفه | 3 نظر »
داروین در مقابل اینشتین
یکشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۸
موضوع : در حوالی علم, نقل قول, Evolution | 0 نظر »
تهران در آینه
جمعه، مهر ۱۷، ۱۳۸۸
انتقام، پدیده رایج در هر انقلاب
چهارشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۸
۱۹۸۴؛ نسخهٔ جدید
سهشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۸
موضوع : از سر شکم سیری | 5 نظر »
وقتی ادبیات به علم میرسد
چهارشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۸
1- معمولا وقتی سر و کلهی علم یا موضوعی تخصصی در ادبیات پیدا میشود، حساسیت برانگیز است. البته اعتراف میکنم حساسیت شخصی خیلی بالایی به این ماجرا دارم، به خصوص اگر ترجمه باشد. نمونه اش نمایشنامه "کپنهاگ" نوشته مایکل فرین، داستان ملاقات معروف هایزنبرگ و بور در سال 1941 در کپنهاگ و در خانه بور است. طبیعتا برای نوشتن نمایشنامهای در مورد ملاقات دو فیزیکدان بزرگ قرن بیستم و از بنیانگذاران فیزیک کوانتومی، به این نظریه و اصطلاحات و واژههای فیزیکی نیز اشاره میشود. این کتاب از اشاره فراتر میرود و وارد بخش علمی ماجرا هم می شود. ملاقات بور و هایزنبرگ از بحثبرانگیزترین موضوعات تاریخ علم در قرن بیستم است. اهمیتش به خاطر آن است که در بحبوحهی جنگ جهانی دوم، این دو فیزیکدان آلمانی و دانمارکی در مورد بمب اتمی صحبت کردهاند. اما هیچ کس نمیداند هایزنبرگ دقیقا با چه هدفی به کپنهاگ رفته است و ابهامها به این دلیل باقی مانده است که هر کدام بعدها روایت متفاوتی از آن جلسه تعریف کردهاند.
2- اولین بار ماجرا را وقتی دبیرستانی بودم در کتاب جزء و کل هایزنبرگ خواندم و طبیعتا به روایت هایزنبرگ اعتماد کردم. بعدها که مشکوک بودن ماجرا را در مقالهها خواندم آنقدر هیجانزده شدم که باعث شد وقتی موضوع یکی از ویژهنامههای شرق انرژی هستهای بود، مقالهای در مورد این ماجرا بنویسم. * همان موقع فهمیدم نمایشنامهای هم با نام کپنهاگ نوشته شده و خیلی دوست داشتم ترجمه شود. نمی دانم چرا همان موقع اصل کتاب را نخواندم، شاید پیدا کردنش سخت بود؛ اما دلیل اصلی باید تنبلی انگلیسی خواندن بوده باشد.
3- خواندن ترجمه کپنهاگ** کاملا مایوس کننده بود. به خاطر همان واژههای تخصصی فیزیک که ناشیانه ترجمه شده است. در واقع برای خوانندهای مثل من که با معادلهای رایج واژهها در جامعه دانشگاهی و کتابهای تخصصی فیزیک آشناست، خواندن ترجمه آزاردهنده است. مشکل بر سر نادرست بودن معادلها نیست؛ اشکال آن است که مترجم به جای استفاده از معادل های رایج در جامعه فیزیک، خودش معادل سازی کرده است. البته مترجم خیلی تلاش کردهاست با زیرنویس فیزیکدانهایی را که در داستان ظاهر میشوند معرفی کند، اما حتی در اینجا هم مثلا واژه Black Hole را بدون ترجمه باقی میگذارد؛ واژهای که با یک جستجوی اینترنتی ساده معادل رایج سیاهچاله به راحتی برایش پیدا میشود. با این وضعیت انتظار اینکه مترجم قبل از انتشار کتاب را برای اطمینان از ترجمه درست اصطلاخات فیزیکی به یک فیزیکدان یا فیزیکپیشه بدهد، شاید انتظار زیادی باشد.
موضوع : در حوالی علم, کتاب | 6 نظر »
وسوسهٔ یقین
سهشنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۸
کفر آمیز دانستن فلسفه موضوع جدیدی نیست. بارها و بارها در طول تاریخ و در همه سرزمینها بوده اند حاکمان و مردمانی که فلسفه را تکفیر کردهاند. این نگاه تکلیفاش روشن است. برای همین میخواهم آن را به عنوان یک معیار بیاورم این طرف خط. همان مرز سیاه و سفید کذایی که ملت شریف را از اغتشاشگر و یا با ادبیات طرف مقابل سبز را از غیر سبز جدا میکند. پس اصلاح میکنم و به جای خط از طیف حرف میزنم و به جای "این" سوی طیف هم میگویم طرف دیگر طیف.
ادعا این است که ضدیت با اندیشه را در همه جا می توان دید. هر جا که سوال را هم ارز مخالفت یا برندازی یا انشعاب یا پیوستن به اردوی دشمن بدانند. هر جا که حق سوال پرسیدن، حق انتقاد کردن، حق شک داشتن؛ به رسمیت شناخته نمیشود. طبیعتا همیشه هم بهانههایی برای این رویکرد وجود دارد، از تشویش اذهان عمومی و امنیت ملی گرفته تا از بین بردن روحیه امید در دیگران یا نامناسب بودن زمان برای سوال یا انتقاد. اما اینها همه بهانه است، مشکل در مطلقانگاری است که اندیشیدن را تحمل نمیکند. مطلقانگاری در همه جا وجود دارد.
مرز زندگی خصوصی کجاست
پنجشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۸
رسانه، زبان، خشونت
پنجشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۸
آنلاین میشوم که خبر بخوانم. اما چیزی که میبینم خبر نیست. انگاری کیهان ادبیاتش را همه جا تکثیر کرده است. حتی از تیتر "خبر"های روزانه نفرت و خشونت میبارد. مثلا طرف تیتر زده است " جلاد رادان گفت...". خب قبول طرف قاتل است و جنایت کرده، اصلا گیرم نسلکشی کرده باشد؛ خبر که قرار نیست حکم دهد. خبری که با چنین تیتری آغاز میشود، دیگر قابل اعتماد نیست؛ ممکن است خیلی افراطی به نظر برسد اما به بدیهیترین جملههای آن هم باید شک کرد. در واقع با این جهتگیری؛ مرز بین سلیقه و برداشت شخصی نویسنده و واقعیت بیرونی مخدوش شده است. از این به بعد هر جملهای ممکن است ذهنی باشد؛ در حالیکه انتظار میرود خبر از گزارههای عینی تشکیل شده باشد. ( انتقادهای احتمالی مربوط تفسیر متن را میدانم، اما در اینجا وارد نیستند.)
این بی اعتماد شدن مخاطب به رسانه تنها یکی از آسیبهای چنین زبانی است. گرفتاری مهمتر اما آن است که گویا آن رسانه هم به منِ مخاطب اعتماد ندارد. انگار به فهم و برداشت من از آنچه میگوید بیاعتماد است و بدتر از آن میترسد منظور مورد نظر او را برداشت نکنم. برای همین خود را ملزم میبیند که صفتی شبیه "جلاد" را به کار برد تا هیچ شک و شبههای باقی نگذارد. چنین رسانهای به شعور مخاطباش احترام نمیگذارد.
آسیب دیگر به کارگیری این زبان در رسانه، ترویج نفرت و خشونت است. زبان گسترشدهنده خشونت، قرار نیست آشکارا فرمان دهد یا تشویق کند که آی مردم بروید آدم بکشید؛ نفرت به سادگی و با همین صفتهایی که به اسمها میچسبند ترویج میشود. بازتولید ادبیات کیهانی خطرناک است، اما خطرناکتر آن است که این ادبیات مشتری داشته باشد.
شاهکارهای طرف مثال تورهای سازمان ملل شده
چهارشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۸
هویت در این سوی مرز
یکشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۸
معمولا به انگیزههای ناخواسته و ناخودآگاه خودم برای انجام کارها مشکوکم. در این حد که حتی کمک یا کار خیریه ای هم اگر بکنم مدام این فکر یا بهتر است بگویم عذاب وجدان با من هست که به خاطر آسودگی خاطر خودم آنها کار را انجام داده ام، نه برای کمک به دیگران. نمونهاش همین ماجرای جا دادن به پیرها در اتوبوس یا مترو.
برای همین است که به این هویت تازه یافته یا شاید هویت ترمیم شدهام از "ایرانی بودن" در اینجا – بیرون از ایران- خوشبین نیستم. انگار با مچ بند و دیگر نشانهای سبزم خودم را به موج سبز گره می زنم تا هویت پیدا کنم. می دانم وسواس است و البته یک بحث بسیار نظری در اخلاق. در نهایت باید عمل گرا بود، برای همین همچنان این نوار سبز را به مچ دارم.
ببخشید شما قبلا درخت نبودید؟
جمعه، تیر ۲۶، ۱۳۸۸
سوار موج سبز
سهشنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۸
این روزها ظاهرا خیلیها در حال سواری گرفتن از موج سبز هستند. چپ و راست و بالا و پایین هم ندارد، هر شخص و گروهی بالاخره استفاده دلخواه خود را از جریان میبرد یا برده است.
یکی از این موج سوارها یک شرکت مبلمان و لوازم خانه انگلیسی بود که هفته گذشته در توئیتر تبلیغهایش را با برچسب موسوی پست کرده بود تا در بین توئیتهای مربوط به انتخابات مورد توجه قرار گیرد. کاربران توئیتر معمولا پستهای خود را برچسب میزنند تا نشان دهند موضوع آن به یک جریان بزرگتر مثلا انتخابات ایران یا هر موضوع بزرگ دیگری مربوط است. (چیزی شبیه #IranElection یا #Mousavi )
وقتی کاربران توئیتر این ماجرا را فهمیدند واکنشهای بسیار تندی نشان دادند تا آن شرکت از کار خود عذرخواهی کرد و در یکی از توئیتهایش نوشت 140 کاراکتر برای عذرخواهی کافی نیست. برای همین در وبلاگاش همراه با عذرخواهی مفصلی نوشت در جریان این کار نبوده و چنین عملی به دور از سیاستهای تبلیغاتی شرکت است و دیگر تکرار نخواهد شد. اما این ماجرا همچنان مورد تمسخر کاربران توییتر است، مثلا همان توئیت تبلیغاتی را با برچسب مایکل جکسون پست میکنند.
(منبع: نیویورک تایمز)
"نه" گفتن بدون خشونت
یکشنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۸
حق من، حق او، حق ما
یکشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۸
دیکته نانوشته غلط ندارد
جمعه، تیر ۱۲، ۱۳۸۸
کاش بدانی با تو ام
پنجشنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۸
رویارویی طبقه ها
پنجشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۸
بازگشت سید ضیا
شنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۸
آنها هم خدا دارند و واقعا به خدایشان معتقدند
چهارشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۸
الکس فرگوسن: "فینال جام حذفی اسکاتلند بود؛ با سلتیک بازی داشتیم؛ در دقیقه 89 آبردین 1-0 جلو بود. روی نیمکت آبردین از خدا خواستم این بازی زودتر تمام شوم تا قهرمان شویم. توی چند دقیقه دو گل خوردیم و سلتیک جام را گرفت. برگشتم هواداران سلتیک را دیدم و به خودم گفتم: خوب، الکس، اینها هم خدا دارند و حتما هم زمان با تو داشتند برای قهرمانی تیمشان دعا می کردند؛ از آن روز به بعد دیگر وسط هیچ مسابقه ای منتظر کمک خدا نبودم."
از وبلاگ مجمع دیوانگان که او هم از هفته نامه مردم و جامعه داستان را نقل کرده است.
مرگ خانه
دوشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۸
تولد سیاسی
چهارشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۸
موضوع : همین جوری دور هم | 2 نظر »
Derdia با مردمانی غریب
سهشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۸
مثل سگ
جمعه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۸
ترس از عکاسی به مثابه شلیک
یکشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۸
بدفهمیهای داروینیسم
دوشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۸
1- [...] و سعی کردم موضوع را عوض کنم. بحث علم شد و داروین، با خوشحالی از این موضوع استقبال کردم اما [...].
2- این بحث باعث شد بفهمم چه تصورات عجیب و غریبی از این موضوع وجود دارد. یکی از مشکلات مردم با Evolution اشتباه گرفتن آن با مفهوم پیشرفت است. بعد از داروین زیستشناسهای زیادی آن را با رویکرد پیشرفتگرایانه تفسیر کردند، به این معنی که همه چیز در این فرآیند رو به پیشرفت و بهتر شدن دارد. برای همین است که بحث خلقتگرایی در مقابل Evolution انسان اهمیت پیدا میکند، در واقع مسئله به سادگی رویارویی این دو دیدگاه نیست. حتی کسانی که خود را دیندار نمیدانند و به خلقت اعتقادی ندارند نمیتوانند قبول کنند انسان در طول میلیونها سال از مثلا میمون به شکل فعلی رسیده است.
پینوشت: بدفهمیهای دیگر را در کامنتهای این صفحه در بیبیسی ببینید.
موضوع : در حوالی علم, Evolution | 9 نظر »
گرمایش جهانی و فلسفه
جمعه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۸
1- در کنفرانسهای فلسفهی این حوالی (هلند و بلژیک را میدانم) رسم است که بعد از سخنرانی یکی از شرکتکنندهها چند دقیقه حرف می زند و نظر میدهد. در واقع این نظردهندهها از قبل انتخاب شدهاند، سخنرانی و ادبیاتش را خواندهاند و سوال میپرسند تا بحث باز شود و بقیه هم وارد بحث شوند. در کنفرانس "مفهوم طبیعت در علوم اجتماعی و طبیعی"، سخنرانی "طبیعت، محیط زیست و اخلاق" نصیب من شد. زیاد خوشحال نبودم که سخنرانیهای مربوط به پروژه ما را افرادی دیگری انتخاب کردهاند، اما بعد نظرم عوض شد. به خصوص اینکه همیشه علاقههای محیط زیستی داشتهام، اما هیچ وقت به طور جدی چیزی از فلسفه و اخلاق محیط زیست نخوانده بودم. طبق معمول به سراغ دانشنامه فلسفی استنفورد رفتم که خیلی سریع آدم را با ادبیات آن حوزه از فلسفه که نمی شناسد آشنا می کند و به سراغ منابع دیگر می فرستد.
با هفت هزارسالگان سربه سریم
شنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۸۸
موضوع : آدم ها, از سر شکم سیری | 2 نظر »
چراغ ها را من خاموش می کنم؛ برای زمین
یکشنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۸۸
2- قرار بود هرجای زمین که هستیم ساعت 8:30 روز 28 مارس به مدت یک ساعت چراغ ها خاموش کنیم. عکس ها و ویدئوهای "ساعت زمین" را ببینید، ساختمان های مشهور دنیا امشب خاموش شدند. البته جاهایی هستند که وقتی این پست را می نویسم هنوز هشت و نیم شان نشده، پس اگر از آنجاها این وبلاگ را می خوانید چراغ ها را خاموش کنید.
کوروش جونم اینا
شنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۸۸
شیطان دکارتی
پنجشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۷
بعد از ایستگاه قطار دردرخت، بین درختها و در کنار جوی آب پیرمردی با دوربین عکاسی حرفهای ایستاده است. نه توهم است، نه یک خواب تکراری و نه یک مجسمهٔ تبلیغاتی. او واقعی واقعی است و من تا به حال چهار بار دیدهام اش؛ درست همان جا سر ساعت ده. این "واقعی واقعی"که گفتم البته بیشتر به شوخی میماند. برای همین است که شک میکنم نکند جدی جدی "مغز درون خمره"باشم.
موضوع : از سر شکم سیری, فلسفه | 2 نظر »
ذلیل مرده، ناخن نخور
دوشنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۷
حمام دهه شصت
جمعه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۷
Can you speak English
چهارشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۷
رئیسام درباره حساسیتاش به سیب توضیح میداد. برای همه خیلی عجیب بود، برای اینکه سیب بیخاصیتترین میوهای است که میشناسیم. میگفت همبستگی بالایی دارد با hay fever، یعنی آنهایی که آن حساسیت را داشتهاند احتمال زیادی وجود دارد که به میوهها و آجیل حساسیت پیدا کنند. جالب هم هست که حساسیتاش به سیب حدود سیسالگی ظاهر شده و قبلا این طور نبوده است.(آنهایی که حساسیت دارند حواسشان باشد، ممکن است یک وقتی چنین چیزی را تجربه کنند.)
بعد از این توضیحها تیهگو پست داک برزیلی گروهمان پرسید حالا این hay fever چی هست و رئیس هم سعی میکرد توضیح دهد. در آستانه این بودم که برگردم به فارسی برایش توضیح دهم " بابا تب یونجه میشه دیگه" که به موقع جلوی زبانم را گرفتم و به جایش یک لبخند بزرگ چسباندم روی صورتم.
دیوار نوشتهها
یکشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۷
یکی از آثار تاریخی و فرهنگی نابود شده در ایران، شعارهای انقلابی روی دیوارهاست. حالا دیگر خیلی از آن دیوارها نیستند، یا بازسازی شدهاند، یا رنگ شدهاند و یا کل دیوار آن خانههای قدیمی خراب شده و به جایش برج بالا رفته است. آیا کسی هنوز هم شعار دیواری سراغ دارد؟ اگر دیدید حتما عکس بگیرید، حداقل در عکسها زنده بمانند.